ناشناس
Active member
اسبی در چاه
روزي اسب کشاورزي داخل چاه افتاد. حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي کرد . بالاخره کشاورز، فکري به ذهنش رسيد. او پيش خود فکر کرد که اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود. او همسايه ها را صدا زد از آن ها درخواست کمک کرد. آن ها با بيل در چاه سنگ و گِل ريختند . اسب ابتدا کمي ناله کرد، اما پس از مدتي ساکت شد و اين سکوت او به شدت همه را متعجب کرد. آن ها باز هم روي او گِل ريختند. کشاورز نگاهي به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه اي ديد که او را به شدت متحيرکرد.
با هرتکه گِل که روي سر اسب ريخته مي شد اسب تکاني به خود مي داد ، گِل را پايين مي ريخت و يک قدم بالا مي آمد همين طور که روي او گِل مي ريختند ناگهان اسب به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.
زندگي در حال ريختن گِل و لاي بر روي ماست . تنها راه رهايي اين است که آنها را کنار بزنيم و يک قدم بالا بياييم .
هر يک از مشکلات ما به منزله سنگي است که مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده کنيم. با اين روش مي توانيم از درون عميق ترين چاه ها بيرون بياييم .
فقط مواظب باشيد که هيچگاه تسليم و نااميد نشويد !
روزي اسب کشاورزي داخل چاه افتاد. حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي کرد . بالاخره کشاورز، فکري به ذهنش رسيد. او پيش خود فکر کرد که اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود. او همسايه ها را صدا زد از آن ها درخواست کمک کرد. آن ها با بيل در چاه سنگ و گِل ريختند . اسب ابتدا کمي ناله کرد، اما پس از مدتي ساکت شد و اين سکوت او به شدت همه را متعجب کرد. آن ها باز هم روي او گِل ريختند. کشاورز نگاهي به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه اي ديد که او را به شدت متحيرکرد.
با هرتکه گِل که روي سر اسب ريخته مي شد اسب تکاني به خود مي داد ، گِل را پايين مي ريخت و يک قدم بالا مي آمد همين طور که روي او گِل مي ريختند ناگهان اسب به لبه چاه رسيد و بيرون آمد.
زندگي در حال ريختن گِل و لاي بر روي ماست . تنها راه رهايي اين است که آنها را کنار بزنيم و يک قدم بالا بياييم .
هر يک از مشکلات ما به منزله سنگي است که مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده کنيم. با اين روش مي توانيم از درون عميق ترين چاه ها بيرون بياييم .
فقط مواظب باشيد که هيچگاه تسليم و نااميد نشويد !