یک پیرزن از دختری غمگین کشیدند
بر روی پیشانیش از بس چین کشیدند
سیلاب اشکی تلخ را بر روی گونه
با قصد حذف خنده ای شیرین کشیدند
بر روی دریا آب را بستند و از رود
یک خط فرضی بین کفر و دین کشیدند
بو برده از این فاجعه عالم که خنجر
روی اقاقی های عطرآگین کشیدند
ترس از شناسایی شان در آیه می رفت
خطی به روی واژه (ظالین) کشیدند
نقاشها این سوی بوم اسبی که زخمی ست
آن سوی بوم افتاده ای از زین کشیدند
ظلمت گرفت این دشت را ،گویی از آنروز