جوانمردی

اسب سواری ، مرد چلاق و افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : ...

اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد چلاق اسب را نگه داشت . مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!!
 

سامان حسینی

Active member
نمیدنوم دیگه بی احترامی چه جوری هستش فکر میکنم امیر حسین حتما باید به پست نگاهی کنه....

به خدامن ازخودم نمیگم تومجله ی دنیای اسب یک اشاراتی شده بود جاهای دیگه هم خوندم. جناب امیرحسین هم حتمادراطلاع هستن
 
بالا