نقدي بر داستان كوتاه « روز اسبريزي » از مجموعهي « يوزپلنگاني كه با من دويدهاند »
آن چه در زير مي آيد صرفا" تلاشي است تا شايد با برخوردي در دو سطح تفسير جامع تري ارائه شود. انتخاب چنين روشي به خاطر نوع خاص بيان اثر است؛ بياني كه مسئول زيبايي اثر است. سعي كنيد داستان را به صورتي ديگر تعريف كنيد آنگاه خواهيد ديد كه جز كليشه اي باقي نمي ماند.
1
داستان از زبان اسب كه شخصيت مركزي است نرم و روان آغاز مى شود- "پوستم سفيد بود. موهاي ريخته روي گردنم زردي گندم را داشت. ..."- و تقريبا" تا آخر صفحه 2 آن چه را كه از زمان و مكان و آدم هاي داستان دانستنش لازم است در اختيارمان مي گذارد. او دو ساله است كه در مسابقه اي سوار خود "قالان خان" را پيروز، و زين و پوستيني نصيب او مي كند- پوششي براي اسب و تن پوشي براي سوار: يراق دوزي شده و پر از منجوق. از فرداي آن روز همان زين را بر گرده ي اسب جاي مي دهند و او را زير باران مي دوانند. خودش مي گويد: "زين و تسمه خيس شده به تنم چسبيده بود، خراشم مي داد مثل براده ي شيشه." از همين جا گره ي داستان شروع مى شود. تا بخش اول روايت اسب تمام شود واژه ي "زين" پنج بار ديگر تكرار مى شود.
در اينجا دو شخصيت ديگر به اسب و سوار اضافه مي شوند: يكي از آن ها "پاكار" است و ديگري "آسيه" دختر قالان خان. شخصيت هاي اين داستان به تفصيل معرفي نمي شوند زيرا ضرورتي ندارد- آن ها مي توانند هر كسي باشند. نوع عمل آن ها در داستان براي معرفي شان كفايت مي كند. در حالي كه بيان اسب در اشاره به قالان خان و پاكار هنوز بطور جدي بيانگر احساس خاصي نيست اما در گفتن از آسيه از خود عاطفه نشان مي دهد. آسيه صدايي نرم مثل علف دارد و بوي جنگل مي دهد و دو گردوي زير جليقه اش به سختي ديده مى شوند. تمامي اين تصاوير گياهي و طبيعي از آن جا اهميت پيدا مى كنند كه همانطور كه بعدا" خواهيم خواند دو دنيا در مقابل هم نهاده مي شوند كه مي توان برابر نهاد عوامل هر كدام را در ديگري هم يافت اما با جهتي مخالف. اگر در دنياي اول آسيه ي با عاطفه اي وجود دارد كه چون ابري اثيري بر پشت اسب جاي مي گيرد در دنياي دوم پاكاري هست كه بايد زير لنبرهايش را بگيرند و بر اسب بنشانند. اگر در دنياي اول اسب و آسيه دهكده را به هم مى ريزند در دنياي دوم لذت يورتمه به كشاله ي ران هاي اسب زور مي آورد. اگر در دنياي اول هنوز اسب مي تواند بر پوستين پر از منجوق نعل بكوبد در دنياي ديگر براي حفظ تعادلش به گاري، به ابزار اسارت خود، نياز دارد. و اين چنين است كه زين و پوستين نماد مي شوند.
آسيه بدون زين بر اسب سوار مي شود و براي شش سطر متوالي زبان روايت ضرباهنگ پاي خود اسب را در ذهن ما به صدا در مي آورد. اما از همين جا راوي دومي پديدار مي شود كه به تناوب با اسب- راوي جاي عوض مي كند. از زبان اسب ما با دنياي درون و بيرون او از چشم خودش آشنا مي شويم. صنعت شعري تشخيص كمك مي كند تا احساسات او با واژگان انساني براي ما حكايت شوند. اما زاويه ي ديد اول شخص نمي تواند درباره ي جايي كه خود شخصيت حاضر نيست براي ما حكايت كند مثلا" اين كه در طول سواري اسب و آسيه رفتار و احساسات قالان خان چگونه بود. در نتيجه وجود راوي دومي لازم مي شود كه خود شركت كننده در ماجراهاي داستان نباشد و بر وقايع در حد سطح رويدادها اشراف داشته باشد. بدين گونه با دو دوربيني كه كار گذاشته مي شود مي توانيم جريان را از دو موضع دنبال كنيم. اما چون بزرگ نمايي اين دو دوربين متفاوت است ما دو جور مي بينيم جز در دو جمله واره ي آخر داستان كه اسب "مي ريزد" و دو دوربين يك جور مي بينند.
قالان خان كه نگران افتادن دخترش از اسب است دستور مي دهد پوستين اش را بياورند. آن را كه پر از منجوق است مي پوشد و منتظر برگشت اسب و آسيه مي ماند- كه اسب قدم آرام وارد مي شود. فرداي آن روز وقتي كه قالان خان مي خواهد بر پشت اسب زين بگذارد اسب دست هايش را بالا مي برد و بر روي منجوق ها پايين مي آورد. اين را خود اسب مي گويد و به اين ترتيب يكبار ديگر ما را متوجه ديد خاص خود به زين مي كند و وجود نمادي را به اشاره مي رساند. وجود نمادين بودن اشياء را در پوستين پوشيدن قالان خان براي رويارويي با اسب نيز مي بينيم. همين كه او در خانه ي خودش با پوستين پر از منجوق مواجهه را به انتظار مي ماند ايجاد پرسش مي كند. نماد در يك اثر هنري هر آن چيزي است كه علاوه بر خودش بر چيزهاي ديگري هم دلالت كند. ما تا همين جا مي دانيم كه زين و پوستين يكجا به قالان خان داده مي شوند و هر زمان كه قالان خان پوستين مي پوشد قرار است كه زين بر گرده ي اسب گذاشته شود. از دو شخصيت ديگر نيز نقش يكي گذاشتن و بستن زين و گاري است و خود چون باري سنگين زيرش را مي گيرند و سوارش مي كنند- و البته مذكر است؛ و ديگري كه بدون زين سوار مي شود و اثيرى است- و دختركي است گيس كرده كه نه با نمد بلكه با دستانش عرق تن اسب را مي گيرد. نقش قالان خان و اسب در رابطه ي مالك و مملوك خود در دو نيمه ي داستان تغيير نمى كند اما به تدريج كه پيش مي رويم نقش آسيه كم رنگ تر مي شود تا جايي كه چيزي از او باقي نمي ماند و به موازات آن پاكار و گاري تمام فضا را پر مي كنند.
سزاي نافرماني به گاري بسته شدن است. "من نمي دانستم گاري چيست" و با اين بيان صميمانه بخش دوم شروع مي شود. گندم ها را بار گاري مي كنند، گاري را به اسب مي بندند و ماراتون شروع مي شود. چشم هاي نگران آسيه را مي بينيم كه از پشت پنجره اي به اسب مي نگرند. فرهنگ هاي واژگان به ما مي گويند كه آسيه يعني زن اندوهگين. اينكه واژه اي با اين معنا دانسته يا نادانسته انتخاب شده باشد مهم نيست قالب داستان اين واژه را مي طلبيد- هم به اعتبار آهنگ و هم به اعتبار معنا. درونمايه داستان را نيز در همين جا مي توان توضيح داد. اسب زين را نمي پذيرد. در يك طرف آسيه است كه نماد طبيعت و عاطفه است به اعتبار زن بودن و نامش و در طرف ديگر پاكار است و گاريش. اسب در مقابل وجه آرماني خودش و وجه واقعيت قالان خان قرار مي گيرد: در يك طرف رابطه ي اسب با آن چه خودش هست، يعني آسيه، و در طرف ديگر رابطه ي اسب با وجه سروري قالان خان يعني پاكار كه عمله ي او و دست خشن اوست. پوستين قالان خان مفهومي جز زين براي اسب ندارد هر چند يراق دوزي شده باشد. به همان نسبت كه نيمه ي اول داستان را پشت سر مي گذاريم و ديگر جز خاطره و تصويري دور از آسيه چيزي باقي نمي ماند وجه نازيباي زندگي بيشتر نمود مي يابد. واقعيت جاي خيال را مي گيرد. از اسب جز حيواني در هم شكسته كه حتي توان روي پا ايستادن به اتكاي خود را ندارد باقي نمي ماند. قالان خان هم در خانه جا گذاشته شده و جز يك "پاكار" نمي بينيم. زبان روايت هم پا به پاي گسترش داستان تغيير مي كند و از زباني با حركت سريع در قالب بندهاي كوتاه به زباني با حركت كند در قالب بندهاي طولاني تبديل مي شود.
پس از بستن گاري اسب ابتدا مي دود بعد يورتمه مي رود و سپس مي ايستد. باري بر پشت اوست. هنوز حضور آسيه با دست زدن هاي دور از هم چيزي از گذشته را به ياد اسب مي آورد اما ديگر تيرك هاي گاري به آرواره ي او چسبيده اند و سنگيني بار اذيتش مي كند- "خون مردگي پوستم طوري مي سوخت كه انگار كسي با آتش سيگار روي سفيدي تن من چيزي مي نوشت. بايد دور مي زدم. بايد پشت سرم را مي ديدم." سعي دارد آن چه را كه بندي بر حركت آزاد اوست ببيند. در تقلاي گريز از شلاق پاكار كه صورت او را هدف گرفته است گاري بر مي گردد. در طول مدتي كه كه پاكار خشم آلود گاري را دوباره بار مي كند اسب فرصت دارد تا گاري را روبروي خود ببيند بدون آن كه بداند بايد از آن بدش بيايد يا نه؛ يا شايد نمي تواند. اين جا نقطه ي اوج داستان است. پايان داستان را از همين جا مي شود حدس زد. "گله اي از اسب هاي سياه تاريكى را هل مي دادند"- و اين بيان وارونه اي است براي اعلام ورود به تاريكي. گاري دوباره بسته مي شود. گره گشوده مي شود و از اين جا به بعد اسب حيواني است كه زيني از زخم به پشت دارد و پوستش بوي شاش مي دهد و آرزوي آسيه را دارد- "اگر آسيه يك حبه قند را به لبم نزديك مي كرد صورتم را به كف دستش تكيه مي دادم؛" اما ديگر نمي تواند صورت آسيه را به ياد بياورد. هنوز خودش نمي داند كه به چه روزي افتاده است. بعد از رسيدن به مقصد منتظر است كه تيرك ها را بردارند- "بايد تا آن سرازيري مي دويدم و خودم را از بوي پهن چسبيده به تنم دور مي كردم... لذت يورتمه به كشاله ران هايم زور آورده بود مي دانستم نه پاكار و نه آتاي هيچكس نمي تواند مثل من بدود." و اين طنز دراماتيك است. ما از طريق دوربين ديگر داناي محدود سوم شخص وضع او را بهتر از خودش مي دانيم و گاري كه باز مي شود او هم با "ريزش" خود چشمش باز مي شود و با دوربين ديگر هم صدا مي شود. مي افتد. او ديگر نمي تواند بدون گاري حتي تعادل خود را حفظ كند، اويي كه يك وقتي پيش تر ها با تحمل وزن قالان خان بر گرده اش از همه ي اسبان ديگر جلو زده بود. ديگر آسيه اي وجود ندارد.
همه ي عناصر داستان از شخصيت پردازي محدود گرفته تا انتخاب دو راوي براي حكايت داستان از نمادگرايي تا زبان و لحن همگي دست به دست هم مي دهند تا بتوانيم در هر لحظه تصوير روشني از آن چه مي گذرد داشته باشيم و آن را حس كنيم. دو دنيا در كنار هم ترسيم مي شوند و زبان اثر نيز بسته به اينكه به كدام يك مي پردازد رنگ آميزي متفاوتي را پيش مي گيرد: يكي را با تصاوير جهان طبيعت و ديگري را با خط خون و بوي شاش و پهن. و ما مي مانيم با شراكتي در حس اسب كه گويي تجربه ي خودمان است: "- ... /پشت پيري هايم حسرتي پنهان است."1
2
"در نوجواني مانند همه ي دختران كرد آواز گرم و دلنشين او همراه با مدينه همخوان و همسال خود در ميان كوه ها و باغ هاي اوغار مترنم بود. پس از يك ماجراي سخت عاطفي كه به ناكامي انجاميد ديگر صدايش براي هميشه قطع شد. گويي كه سيل اشك ها آمدند و آن نواهاي پرشور را شستند و بردند و به دريا ريختند. پس از سال ها تحمل زندگي با همسر اجباري كار به جدايي كشيد اما او ديگر فرسوده و سرخورده و غمگين و آواره شده بود- گاه به ياد روزهاي جواني زمزمه مي كند و اشك مي ريزد با صدايي محزون و گرفته اما دلنشين- آهنگ هاي كردي را خوب مي خواند. او از جمله ي هنرمندان شايسته اي بود كه پژمرد."2
در شعر تخيل ما مجال مي يابد تا با گذر از سلسه ي عملا" نامحدودي از تداعي ها به تجربه ي لحظه و احساسي بنشيند كه خود شعر نطفه اش را از آن گرفته است. هر نوع خوانشي از شعر به شرط آن كه توجيه و توضيح خود را از داده هاي خود شعر بگيرد موجه است؛ و هيچ خوانشي كه از توضيح همه ي ساختار شعر تا آخرين مفهوم يا واژه يا جمله برنيايد موجه نيست. اينجاست كه پاي نقد گير است.
در ميانه ي داستان پرسشي پيش مي آيد اين چنين: اسب كه روز اول در مقابل زين آن گونه مقاومت مي كند چرا بعد در تصميم گيري احساس خود در مورد گاري حتي نمي داند كه بايد از آن بدش بيايد يا نه؟ شايد مقاومت كاري عبث باشد- حال و روز اسب خود نتيجه ي يكى از همان مقاومت هاست اما توانايي براي واكنش عاطفي مقوله ي ديگري است. شايد اصلا" خود اسب نماد چيز ديگري باشد؟
در كودكي چندين بار اين قصه را كه در شهرستان رامهرمز بسيار معروف بود شنيدم:
"روزي زني داشت پاي رودخانه ظرف مي شست. خرسي به او نزديك شد و او را با خود برد. زن جوان از ترس قادر به هيچ مقاومتي نبود. خرس او را به كنام خود در كوه برد و براي آن كه زن قادر به فرار نباشد آن قدر كف پاهاي او را ليسيد تا به اندازه ي برگ كاغذ نازك شدند. زن ديگر نمي توانست راه برود. او براي هميشه نزد خرس باقي ماند."
زن انسان است و مرد حيوان! اين نظر شواهد ديگري هم در ديگر افسانه هاي منطقه دارد. آيا اگر فرض كنيم كه اسب در اين شعر قصه وار "زن" باشد به بيراهه رفته ايم؟
در آغاز تضادي و گره اي را در رابطه ي بين اسب و قالان خان نمي بينيم. اسب حتي او را برنده مي كند. گويي هر دو به مجلس عروسي خود مي روند و هر كدام لباس خود را مي گيرند: يكى براي سروري و ديگري براي زخم. رابطه نابرابر مي شود. از همين جاست كه گره داستان زده مي شود. اسب زين را بر نمي تابد. از يك طرف دريافت خودش از زندگي را دارد در قالب دختركي گيس كرده با دو گردوي كوچك زير جليقه اش و از طرف ديگر آينده اش را مي بيند در قالب ساكن اصطبل. فراموش نكنيم كه آسيه چند جا به ابر تشبيه مي شود و با اشك و باران يك جا آورده مي شود. يك بار ديگر معني واژگاني آسيه را يادآوري مي كنم كه مؤنث آسي است- زن اندوهگين. آسيه بدون زين بر پشت اسب جاي مي گيرد: "آسيه سطل را وارونه كرد. روي آن ايستاد و مثل يك مشت ابر سوار اسب شد. گرمايش را به تن اسب ماليد. گردن اسب را بغل كرد. موهايش را روي آرواره ي اسب ريخت. همين كه گفت هي اسب و آسيه دهكده را بهم ريختند." اسب وقتي كه خودش باشد ده را به هم مي ريزد- وقتي كه به قول شاملو "دختران خيال آلاچيق نو" اند كه "از زره جامه تان اگر بشكوفيد/ باد ديوانه/ يال بلند اسب تمنا را/ آشفته كرد خواهد..." . در هم آميزي اسب و آسيه نقاشي هاي محمدعلي ترقي جاه را به خاطر مي آورد كه در آن ها خطوط نرم اندام هاي اسبان و زنان در هم مي آميزند با چهره هايي فوق العاده ساده - و نجيب. اين را هم در ادبيات فارسي هميشه داشته ايم كه اسب نجيب است و نجابت در دو سطح مختلف هم در مورد زنان و هم در اشاره به وجهي از شخصيت انسان ها كاربرد دارد. آسيه وجه شعري زندگي است.
قالان خان كه از عاطفه تهي نيست- به "دختر خوشگلم" گفتن او توجه كنيد- و در واقع مردي مثل همه ي مردهاي جامعه ي خود است سركشي را بر نمي تابد. پوستينش را كه نمادى از سروري است كه اجتماع به او داده است مي پوشد و آماده ي دفاع از امتيازات خود مي شود. اسب پوستين او را زير سم مي گيرد و فقط به واسطه ي آسيه است كه قالان خان او را نمي كشد و تصميم به بستن او به گاري مي گيرد. اين آسيه كه با "صدايي مثل باران به طرف اصطبل آمد" چيزى جز آن چه كه از قبل بين اسب و قالان خان وجود دارد نيست و اين آسيه است كه تسليم مي شود- "ديگه سوارش نمي شم."
پاكار وجه امتيازات اجتماعي قالان خان است و وجه عقلاني زندگى. به اتكاي اوست كه گارى ها بسته مي شوند و زندگي جريان عادي خود را طي مي كند. بنابراين اگر آسيه و پاكار را وجوهي از مرد داستان فرض كنيم، و نه شخصيت هايي واقعي، بازيگران اين جهان اصغر فقط دو فرد اسطوره اي هستند: زن و مرد نماد دو جنس و رابطه ي اين دو رابطه ي همه ي زنان و مردان در گذر زندگي. دوربين يكي از راويان آسيه اي را به ما نشان مي دهد كه به مرور كم رنگ و كم رنگ تر مي شود- با بياني شعر گونه؛ و دوربين ديگر پاكار از توان افتاده و فحاشي را كه درگير اشتغالات جاري امور زندگي است- با نثري عادي. هيچ كدام اشان را نمي توان محكوم كرد و يا از او جانبداري يك طرفه نمود و اينجاست كه اهميت حرف اسب كه مي گويد "حالا گاري روبروي من بود و نمي دانستم بايد از آن بدم بيايد يا نه" معلوم مي شود. زندگي ها با شعر شروع مي شوند اما با آن ادامه و خاتمه نمي يابند.
غناي نمادين اثر به ما اجازه مي دهد كه نمادها را نشانه هاي چيزهاي ديگر مثلا" گاري را نماد اسارت و پاكار را دست ستم بدانيم. همانطور كه قبلا" هم گفتم هر تفسيرى مشروط به آن كه مواد خود را از خود اثر بگيرد و بتواند تمام جنبه هاي اثر را تا به آخر توضيح دهد مشروع است. اما تغزل نهفته در داستان ذهن و حس را بيشتر متوجه روابط انساني مي نمايد تا روابط اجتماعي.
1 از يكي از شعرهاي منتشر نشده ي جواد شجاعي فرد
2 موسيقي خراسان شمال (كتابچه ي همراه مجموعه ي نوار- در معرفي خانم خانگل مصرزاده)- به كوشش محمدرضا درويشي و كليم الله توحدي- چاپ اول 1371- حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي
منبع:http://sokhan.com/show.asp?id=84166
جليل نوذري
http:///
"روز اسبريزي" را نمي توان تنها از يك نظرگاه نقد به بررسي نشست و كاركرد هماهنگ اجزاي آن را توضيح داد. آن چه مانع مي شود تا كار را فقط با يك نقد به اتمام رساند ساخت خود اثر است. داستان پيش رو قصه اي است كه جاي جاي به شعر گفته مي شود به اعتبار پيرنگ و شخصيت پردازي هر چند محدود و ضرباهنگ كلام آن؛ و شعري است كه گسترش يافته و قصه وار گفته مي شود به اعتبار تصوير سازي زنده و نمادگرايي و تخيل شگرف آن كه باعث تداعي سلسله ي افكار مي شود. در داستاني كه اسب آن يكي از دو راوي است انتخاب تنها يك سطح براي نقد آن حواس ما از بخشي عمده از ارزش هاي هنري اثر را نامتأثر مي گذارد.http:///
آن چه در زير مي آيد صرفا" تلاشي است تا شايد با برخوردي در دو سطح تفسير جامع تري ارائه شود. انتخاب چنين روشي به خاطر نوع خاص بيان اثر است؛ بياني كه مسئول زيبايي اثر است. سعي كنيد داستان را به صورتي ديگر تعريف كنيد آنگاه خواهيد ديد كه جز كليشه اي باقي نمي ماند.
1
داستان از زبان اسب كه شخصيت مركزي است نرم و روان آغاز مى شود- "پوستم سفيد بود. موهاي ريخته روي گردنم زردي گندم را داشت. ..."- و تقريبا" تا آخر صفحه 2 آن چه را كه از زمان و مكان و آدم هاي داستان دانستنش لازم است در اختيارمان مي گذارد. او دو ساله است كه در مسابقه اي سوار خود "قالان خان" را پيروز، و زين و پوستيني نصيب او مي كند- پوششي براي اسب و تن پوشي براي سوار: يراق دوزي شده و پر از منجوق. از فرداي آن روز همان زين را بر گرده ي اسب جاي مي دهند و او را زير باران مي دوانند. خودش مي گويد: "زين و تسمه خيس شده به تنم چسبيده بود، خراشم مي داد مثل براده ي شيشه." از همين جا گره ي داستان شروع مى شود. تا بخش اول روايت اسب تمام شود واژه ي "زين" پنج بار ديگر تكرار مى شود.
در اينجا دو شخصيت ديگر به اسب و سوار اضافه مي شوند: يكي از آن ها "پاكار" است و ديگري "آسيه" دختر قالان خان. شخصيت هاي اين داستان به تفصيل معرفي نمي شوند زيرا ضرورتي ندارد- آن ها مي توانند هر كسي باشند. نوع عمل آن ها در داستان براي معرفي شان كفايت مي كند. در حالي كه بيان اسب در اشاره به قالان خان و پاكار هنوز بطور جدي بيانگر احساس خاصي نيست اما در گفتن از آسيه از خود عاطفه نشان مي دهد. آسيه صدايي نرم مثل علف دارد و بوي جنگل مي دهد و دو گردوي زير جليقه اش به سختي ديده مى شوند. تمامي اين تصاوير گياهي و طبيعي از آن جا اهميت پيدا مى كنند كه همانطور كه بعدا" خواهيم خواند دو دنيا در مقابل هم نهاده مي شوند كه مي توان برابر نهاد عوامل هر كدام را در ديگري هم يافت اما با جهتي مخالف. اگر در دنياي اول آسيه ي با عاطفه اي وجود دارد كه چون ابري اثيري بر پشت اسب جاي مي گيرد در دنياي دوم پاكاري هست كه بايد زير لنبرهايش را بگيرند و بر اسب بنشانند. اگر در دنياي اول اسب و آسيه دهكده را به هم مى ريزند در دنياي دوم لذت يورتمه به كشاله ي ران هاي اسب زور مي آورد. اگر در دنياي اول هنوز اسب مي تواند بر پوستين پر از منجوق نعل بكوبد در دنياي ديگر براي حفظ تعادلش به گاري، به ابزار اسارت خود، نياز دارد. و اين چنين است كه زين و پوستين نماد مي شوند.
آسيه بدون زين بر اسب سوار مي شود و براي شش سطر متوالي زبان روايت ضرباهنگ پاي خود اسب را در ذهن ما به صدا در مي آورد. اما از همين جا راوي دومي پديدار مي شود كه به تناوب با اسب- راوي جاي عوض مي كند. از زبان اسب ما با دنياي درون و بيرون او از چشم خودش آشنا مي شويم. صنعت شعري تشخيص كمك مي كند تا احساسات او با واژگان انساني براي ما حكايت شوند. اما زاويه ي ديد اول شخص نمي تواند درباره ي جايي كه خود شخصيت حاضر نيست براي ما حكايت كند مثلا" اين كه در طول سواري اسب و آسيه رفتار و احساسات قالان خان چگونه بود. در نتيجه وجود راوي دومي لازم مي شود كه خود شركت كننده در ماجراهاي داستان نباشد و بر وقايع در حد سطح رويدادها اشراف داشته باشد. بدين گونه با دو دوربيني كه كار گذاشته مي شود مي توانيم جريان را از دو موضع دنبال كنيم. اما چون بزرگ نمايي اين دو دوربين متفاوت است ما دو جور مي بينيم جز در دو جمله واره ي آخر داستان كه اسب "مي ريزد" و دو دوربين يك جور مي بينند.
قالان خان كه نگران افتادن دخترش از اسب است دستور مي دهد پوستين اش را بياورند. آن را كه پر از منجوق است مي پوشد و منتظر برگشت اسب و آسيه مي ماند- كه اسب قدم آرام وارد مي شود. فرداي آن روز وقتي كه قالان خان مي خواهد بر پشت اسب زين بگذارد اسب دست هايش را بالا مي برد و بر روي منجوق ها پايين مي آورد. اين را خود اسب مي گويد و به اين ترتيب يكبار ديگر ما را متوجه ديد خاص خود به زين مي كند و وجود نمادي را به اشاره مي رساند. وجود نمادين بودن اشياء را در پوستين پوشيدن قالان خان براي رويارويي با اسب نيز مي بينيم. همين كه او در خانه ي خودش با پوستين پر از منجوق مواجهه را به انتظار مي ماند ايجاد پرسش مي كند. نماد در يك اثر هنري هر آن چيزي است كه علاوه بر خودش بر چيزهاي ديگري هم دلالت كند. ما تا همين جا مي دانيم كه زين و پوستين يكجا به قالان خان داده مي شوند و هر زمان كه قالان خان پوستين مي پوشد قرار است كه زين بر گرده ي اسب گذاشته شود. از دو شخصيت ديگر نيز نقش يكي گذاشتن و بستن زين و گاري است و خود چون باري سنگين زيرش را مي گيرند و سوارش مي كنند- و البته مذكر است؛ و ديگري كه بدون زين سوار مي شود و اثيرى است- و دختركي است گيس كرده كه نه با نمد بلكه با دستانش عرق تن اسب را مي گيرد. نقش قالان خان و اسب در رابطه ي مالك و مملوك خود در دو نيمه ي داستان تغيير نمى كند اما به تدريج كه پيش مي رويم نقش آسيه كم رنگ تر مي شود تا جايي كه چيزي از او باقي نمي ماند و به موازات آن پاكار و گاري تمام فضا را پر مي كنند.
سزاي نافرماني به گاري بسته شدن است. "من نمي دانستم گاري چيست" و با اين بيان صميمانه بخش دوم شروع مي شود. گندم ها را بار گاري مي كنند، گاري را به اسب مي بندند و ماراتون شروع مي شود. چشم هاي نگران آسيه را مي بينيم كه از پشت پنجره اي به اسب مي نگرند. فرهنگ هاي واژگان به ما مي گويند كه آسيه يعني زن اندوهگين. اينكه واژه اي با اين معنا دانسته يا نادانسته انتخاب شده باشد مهم نيست قالب داستان اين واژه را مي طلبيد- هم به اعتبار آهنگ و هم به اعتبار معنا. درونمايه داستان را نيز در همين جا مي توان توضيح داد. اسب زين را نمي پذيرد. در يك طرف آسيه است كه نماد طبيعت و عاطفه است به اعتبار زن بودن و نامش و در طرف ديگر پاكار است و گاريش. اسب در مقابل وجه آرماني خودش و وجه واقعيت قالان خان قرار مي گيرد: در يك طرف رابطه ي اسب با آن چه خودش هست، يعني آسيه، و در طرف ديگر رابطه ي اسب با وجه سروري قالان خان يعني پاكار كه عمله ي او و دست خشن اوست. پوستين قالان خان مفهومي جز زين براي اسب ندارد هر چند يراق دوزي شده باشد. به همان نسبت كه نيمه ي اول داستان را پشت سر مي گذاريم و ديگر جز خاطره و تصويري دور از آسيه چيزي باقي نمي ماند وجه نازيباي زندگي بيشتر نمود مي يابد. واقعيت جاي خيال را مي گيرد. از اسب جز حيواني در هم شكسته كه حتي توان روي پا ايستادن به اتكاي خود را ندارد باقي نمي ماند. قالان خان هم در خانه جا گذاشته شده و جز يك "پاكار" نمي بينيم. زبان روايت هم پا به پاي گسترش داستان تغيير مي كند و از زباني با حركت سريع در قالب بندهاي كوتاه به زباني با حركت كند در قالب بندهاي طولاني تبديل مي شود.
پس از بستن گاري اسب ابتدا مي دود بعد يورتمه مي رود و سپس مي ايستد. باري بر پشت اوست. هنوز حضور آسيه با دست زدن هاي دور از هم چيزي از گذشته را به ياد اسب مي آورد اما ديگر تيرك هاي گاري به آرواره ي او چسبيده اند و سنگيني بار اذيتش مي كند- "خون مردگي پوستم طوري مي سوخت كه انگار كسي با آتش سيگار روي سفيدي تن من چيزي مي نوشت. بايد دور مي زدم. بايد پشت سرم را مي ديدم." سعي دارد آن چه را كه بندي بر حركت آزاد اوست ببيند. در تقلاي گريز از شلاق پاكار كه صورت او را هدف گرفته است گاري بر مي گردد. در طول مدتي كه كه پاكار خشم آلود گاري را دوباره بار مي كند اسب فرصت دارد تا گاري را روبروي خود ببيند بدون آن كه بداند بايد از آن بدش بيايد يا نه؛ يا شايد نمي تواند. اين جا نقطه ي اوج داستان است. پايان داستان را از همين جا مي شود حدس زد. "گله اي از اسب هاي سياه تاريكى را هل مي دادند"- و اين بيان وارونه اي است براي اعلام ورود به تاريكي. گاري دوباره بسته مي شود. گره گشوده مي شود و از اين جا به بعد اسب حيواني است كه زيني از زخم به پشت دارد و پوستش بوي شاش مي دهد و آرزوي آسيه را دارد- "اگر آسيه يك حبه قند را به لبم نزديك مي كرد صورتم را به كف دستش تكيه مي دادم؛" اما ديگر نمي تواند صورت آسيه را به ياد بياورد. هنوز خودش نمي داند كه به چه روزي افتاده است. بعد از رسيدن به مقصد منتظر است كه تيرك ها را بردارند- "بايد تا آن سرازيري مي دويدم و خودم را از بوي پهن چسبيده به تنم دور مي كردم... لذت يورتمه به كشاله ران هايم زور آورده بود مي دانستم نه پاكار و نه آتاي هيچكس نمي تواند مثل من بدود." و اين طنز دراماتيك است. ما از طريق دوربين ديگر داناي محدود سوم شخص وضع او را بهتر از خودش مي دانيم و گاري كه باز مي شود او هم با "ريزش" خود چشمش باز مي شود و با دوربين ديگر هم صدا مي شود. مي افتد. او ديگر نمي تواند بدون گاري حتي تعادل خود را حفظ كند، اويي كه يك وقتي پيش تر ها با تحمل وزن قالان خان بر گرده اش از همه ي اسبان ديگر جلو زده بود. ديگر آسيه اي وجود ندارد.
همه ي عناصر داستان از شخصيت پردازي محدود گرفته تا انتخاب دو راوي براي حكايت داستان از نمادگرايي تا زبان و لحن همگي دست به دست هم مي دهند تا بتوانيم در هر لحظه تصوير روشني از آن چه مي گذرد داشته باشيم و آن را حس كنيم. دو دنيا در كنار هم ترسيم مي شوند و زبان اثر نيز بسته به اينكه به كدام يك مي پردازد رنگ آميزي متفاوتي را پيش مي گيرد: يكي را با تصاوير جهان طبيعت و ديگري را با خط خون و بوي شاش و پهن. و ما مي مانيم با شراكتي در حس اسب كه گويي تجربه ي خودمان است: "- ... /پشت پيري هايم حسرتي پنهان است."1
2
"در نوجواني مانند همه ي دختران كرد آواز گرم و دلنشين او همراه با مدينه همخوان و همسال خود در ميان كوه ها و باغ هاي اوغار مترنم بود. پس از يك ماجراي سخت عاطفي كه به ناكامي انجاميد ديگر صدايش براي هميشه قطع شد. گويي كه سيل اشك ها آمدند و آن نواهاي پرشور را شستند و بردند و به دريا ريختند. پس از سال ها تحمل زندگي با همسر اجباري كار به جدايي كشيد اما او ديگر فرسوده و سرخورده و غمگين و آواره شده بود- گاه به ياد روزهاي جواني زمزمه مي كند و اشك مي ريزد با صدايي محزون و گرفته اما دلنشين- آهنگ هاي كردي را خوب مي خواند. او از جمله ي هنرمندان شايسته اي بود كه پژمرد."2
در شعر تخيل ما مجال مي يابد تا با گذر از سلسه ي عملا" نامحدودي از تداعي ها به تجربه ي لحظه و احساسي بنشيند كه خود شعر نطفه اش را از آن گرفته است. هر نوع خوانشي از شعر به شرط آن كه توجيه و توضيح خود را از داده هاي خود شعر بگيرد موجه است؛ و هيچ خوانشي كه از توضيح همه ي ساختار شعر تا آخرين مفهوم يا واژه يا جمله برنيايد موجه نيست. اينجاست كه پاي نقد گير است.
در ميانه ي داستان پرسشي پيش مي آيد اين چنين: اسب كه روز اول در مقابل زين آن گونه مقاومت مي كند چرا بعد در تصميم گيري احساس خود در مورد گاري حتي نمي داند كه بايد از آن بدش بيايد يا نه؟ شايد مقاومت كاري عبث باشد- حال و روز اسب خود نتيجه ي يكى از همان مقاومت هاست اما توانايي براي واكنش عاطفي مقوله ي ديگري است. شايد اصلا" خود اسب نماد چيز ديگري باشد؟
در كودكي چندين بار اين قصه را كه در شهرستان رامهرمز بسيار معروف بود شنيدم:
"روزي زني داشت پاي رودخانه ظرف مي شست. خرسي به او نزديك شد و او را با خود برد. زن جوان از ترس قادر به هيچ مقاومتي نبود. خرس او را به كنام خود در كوه برد و براي آن كه زن قادر به فرار نباشد آن قدر كف پاهاي او را ليسيد تا به اندازه ي برگ كاغذ نازك شدند. زن ديگر نمي توانست راه برود. او براي هميشه نزد خرس باقي ماند."
زن انسان است و مرد حيوان! اين نظر شواهد ديگري هم در ديگر افسانه هاي منطقه دارد. آيا اگر فرض كنيم كه اسب در اين شعر قصه وار "زن" باشد به بيراهه رفته ايم؟
در آغاز تضادي و گره اي را در رابطه ي بين اسب و قالان خان نمي بينيم. اسب حتي او را برنده مي كند. گويي هر دو به مجلس عروسي خود مي روند و هر كدام لباس خود را مي گيرند: يكى براي سروري و ديگري براي زخم. رابطه نابرابر مي شود. از همين جاست كه گره داستان زده مي شود. اسب زين را بر نمي تابد. از يك طرف دريافت خودش از زندگي را دارد در قالب دختركي گيس كرده با دو گردوي كوچك زير جليقه اش و از طرف ديگر آينده اش را مي بيند در قالب ساكن اصطبل. فراموش نكنيم كه آسيه چند جا به ابر تشبيه مي شود و با اشك و باران يك جا آورده مي شود. يك بار ديگر معني واژگاني آسيه را يادآوري مي كنم كه مؤنث آسي است- زن اندوهگين. آسيه بدون زين بر پشت اسب جاي مي گيرد: "آسيه سطل را وارونه كرد. روي آن ايستاد و مثل يك مشت ابر سوار اسب شد. گرمايش را به تن اسب ماليد. گردن اسب را بغل كرد. موهايش را روي آرواره ي اسب ريخت. همين كه گفت هي اسب و آسيه دهكده را بهم ريختند." اسب وقتي كه خودش باشد ده را به هم مي ريزد- وقتي كه به قول شاملو "دختران خيال آلاچيق نو" اند كه "از زره جامه تان اگر بشكوفيد/ باد ديوانه/ يال بلند اسب تمنا را/ آشفته كرد خواهد..." . در هم آميزي اسب و آسيه نقاشي هاي محمدعلي ترقي جاه را به خاطر مي آورد كه در آن ها خطوط نرم اندام هاي اسبان و زنان در هم مي آميزند با چهره هايي فوق العاده ساده - و نجيب. اين را هم در ادبيات فارسي هميشه داشته ايم كه اسب نجيب است و نجابت در دو سطح مختلف هم در مورد زنان و هم در اشاره به وجهي از شخصيت انسان ها كاربرد دارد. آسيه وجه شعري زندگي است.
قالان خان كه از عاطفه تهي نيست- به "دختر خوشگلم" گفتن او توجه كنيد- و در واقع مردي مثل همه ي مردهاي جامعه ي خود است سركشي را بر نمي تابد. پوستينش را كه نمادى از سروري است كه اجتماع به او داده است مي پوشد و آماده ي دفاع از امتيازات خود مي شود. اسب پوستين او را زير سم مي گيرد و فقط به واسطه ي آسيه است كه قالان خان او را نمي كشد و تصميم به بستن او به گاري مي گيرد. اين آسيه كه با "صدايي مثل باران به طرف اصطبل آمد" چيزى جز آن چه كه از قبل بين اسب و قالان خان وجود دارد نيست و اين آسيه است كه تسليم مي شود- "ديگه سوارش نمي شم."
پاكار وجه امتيازات اجتماعي قالان خان است و وجه عقلاني زندگى. به اتكاي اوست كه گارى ها بسته مي شوند و زندگي جريان عادي خود را طي مي كند. بنابراين اگر آسيه و پاكار را وجوهي از مرد داستان فرض كنيم، و نه شخصيت هايي واقعي، بازيگران اين جهان اصغر فقط دو فرد اسطوره اي هستند: زن و مرد نماد دو جنس و رابطه ي اين دو رابطه ي همه ي زنان و مردان در گذر زندگي. دوربين يكي از راويان آسيه اي را به ما نشان مي دهد كه به مرور كم رنگ و كم رنگ تر مي شود- با بياني شعر گونه؛ و دوربين ديگر پاكار از توان افتاده و فحاشي را كه درگير اشتغالات جاري امور زندگي است- با نثري عادي. هيچ كدام اشان را نمي توان محكوم كرد و يا از او جانبداري يك طرفه نمود و اينجاست كه اهميت حرف اسب كه مي گويد "حالا گاري روبروي من بود و نمي دانستم بايد از آن بدم بيايد يا نه" معلوم مي شود. زندگي ها با شعر شروع مي شوند اما با آن ادامه و خاتمه نمي يابند.
غناي نمادين اثر به ما اجازه مي دهد كه نمادها را نشانه هاي چيزهاي ديگر مثلا" گاري را نماد اسارت و پاكار را دست ستم بدانيم. همانطور كه قبلا" هم گفتم هر تفسيرى مشروط به آن كه مواد خود را از خود اثر بگيرد و بتواند تمام جنبه هاي اثر را تا به آخر توضيح دهد مشروع است. اما تغزل نهفته در داستان ذهن و حس را بيشتر متوجه روابط انساني مي نمايد تا روابط اجتماعي.
1 از يكي از شعرهاي منتشر نشده ي جواد شجاعي فرد
2 موسيقي خراسان شمال (كتابچه ي همراه مجموعه ي نوار- در معرفي خانم خانگل مصرزاده)- به كوشش محمدرضا درويشي و كليم الله توحدي- چاپ اول 1371- حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي
منبع:http://sokhan.com/show.asp?id=84166