او یک نجیب زاده بود که تمام زندگیاش را فدای اسبها کرده بود نتنها در مورد او گفته می شد او فرد بسیار متشخص و فروتنی بود بلکه هر شخصی سوارکاری او را میدید مجذوب نمایش و حرکات دقیق سوارکاری ماهرانه او میشد.
در سن 96 سالگی در بستر مرگ هنگامی که برادر زاده اش برای وداع به بالینش امد برای اولین بار اشگ را در چشمان عمویش دید پیر مرد با حسرت به ارامی گفت:بد شانسی بزرگیست که من درست همین حالا باید بمیرم ....
برادر زادهاش دست پیر مرد رانوازش کرد و پرسید چرا؟مرگ برای همه است و شما عمر طولانی و زندگی خوبی داشته اید.......
پیرمرد پاسخ داد بله درست میگوئی ..اما حدودا" یک هفته پیش بود که من معنی واقعی اسب سواری را فهمیدم""""
ترجمه از کتاب dancing with horses
در سن 96 سالگی در بستر مرگ هنگامی که برادر زاده اش برای وداع به بالینش امد برای اولین بار اشگ را در چشمان عمویش دید پیر مرد با حسرت به ارامی گفت:بد شانسی بزرگیست که من درست همین حالا باید بمیرم ....
برادر زادهاش دست پیر مرد رانوازش کرد و پرسید چرا؟مرگ برای همه است و شما عمر طولانی و زندگی خوبی داشته اید.......
پیرمرد پاسخ داد بله درست میگوئی ..اما حدودا" یک هفته پیش بود که من معنی واقعی اسب سواری را فهمیدم""""
ترجمه از کتاب dancing with horses