يه شب مهتابی زيبا تو فصل بهار من با دوستم حامد يکی از سوارکارا تصميم گرفتيم که بريم گشت (سواری آزاد). ما ساعته 9شب، بعد از زين کردن اسبا و آماده کردن وسايل حرکت کرديم. باشگاهی که ما توش سواری ميکرديم وسط باغ های قزوينه. ما به سمت باغات راه افتاديم.بعد از سه، چهار کيلومتر که حدود يک ساعت طول کشيد به رودخونه رسيديم. آب رودخونه تازه پر شده بود. چون اونجا رو خوب ميشناختيم تصميم گرفتيم با اسبا بريم تو آب شنا کنيم. سوار بر اسب پريديم تو آب. البته اسبا رو به سختی برديم ولی بالاخره رفتيم. فکر نميکرديم اينقدر گود باشه. قشنگ تا سينيه اسبا رفتيم تو آب خودمونم فقط سرمون بيرون بود. فکر نميکرديم اينقدر بريم تو آب. با شنا کردن اسبا و حرکت آب دويست، سيصد متر جلوتر که 10 دقيقه طول کشيد از آب دراومديم. حسابی خيس شده بوديم. همه خوراکيامون از بين رفته بود. مونده بوديم چی کار کنيم. هوا خوب بود. مهتابم همه جارو مثل روز روشن کرده بود. شروع کرديم به قدم رفتن. تا باشگاه قدم رفتيم که ساعت 11:30 رسيديم. اسبا تقريباً خشک شده بودن ولی لباسايه ما هنوز خيس مونده بود. خلاصه خيلی بهمون خوش گذشت.. يکی از لذت بخشترين سواريايه عمرم بود.