نمايش تفنگ و اسب؛ رؤیاي سوارکار نوجوان

ناشناس

Active member
نمايش تفنگ و اسب؛ رؤیاي سوارکار نوجوان
دور دنيا- وقتی «محمد» به اسب سواری پدرش نگاه می­کند، قلبش تندتر می‌زند. این پسر نوجوان مراکشی دوست دارد روزی مثل پدرش سوارکار ماهری شود اما برای رسیدن به آرزویش قبل از هرچیز به یک اسب اصیل نياز دارد. براي همين پيش از آغاز رقابت­های سوارکاری «مکناس»، پدر و پسر در تکاپوی یافتن یک اسب اصیل هستند.
«استفان شومن»، گزارشگر نشریه آلمانی«ژئولینو» به روستای محمد و پدرش، «لاخسان سلیمانی»، رفته؛ روستايي در ارتفاعات کوه­های اطلس در مرکز مراکش، و درباره زندگی مردم این منطقه و یکي از رسم هاي قدیمی آنها نوشته است.
دَه سوار آماده حرکت­اند؛ در یک کشتزار پهناور درمنطقه دره «خنیفرا»، جایی میان رشته کوه اطلس مراکش. اینجا آسمان آبی آبی است و زمین را خاک سرخ پوشانده. سواران، افسار اسب را در دست چپ و تفنگ شکاری را در دست راستشان گرفته‌اند؛ همه به یک صف ایستاده و منتظر فرمان حرکت سردسته‌شان ‌هستند؛ لاخسان فریاد می­زند: «حرکت!» و پسرش هلهله شادی می‌کشد. ده سوار به سرعت می‌تازند و حدود 300 متر كه پیش می‌روند، تفنگ‌های شکاری‌شان را به سوی آسمان می­گیرند و شروع به تیراندازی می­کنند؛ همزمان، افسار اسب‌هایشان را می­کشند تا اسب­ها بايستند.
World5-05-7-88-at.jpg

مردمان دره خنیفرا از راه دامپروری و کشت غلات و سیب­زمینی زندگی‌ مي‌كنند
World4-05-7-88-at.jpg

برای کارهای مزرعه و شخم­زدن زمین از اسب­های معمولی و قوی استفاده می­کنند
World2-05-7-88-at.jpg

در پایان مراسم همه سواران با هم شلیک می­کنند. انگار همه فضا را دود پوشانده. نکته مهم هماهنگی سوارکارهاست
این تمرین آنهاست، برای شرکت در یک نمایش سنتی و بسیار قدیمی. در مراکش و خیلی از منطقه‌هاي شمال آفریقا، رسم است كه در جشن­های بزرگ و عروسی‌ها، سوارکارانِ تیرانداز با اسب‌ها و تفنگ­هایشان نمایش دهند. امروزه در شهر مکناس مسابقه‌های بزرگی هم برای این نوع سوارکاری برگزار می­شود. این نمایش، یادگاری است از زمان­های قدیم و جنگ­های نزدیک به 0041 سال پیش، زمانی که دین اسلام به شمال آفریقا رسید. محمد از داستان‌های تاریخی، چیزهای زیادی شنیده است. او ریشه‌‌های تاریخی این مراسم را می­شناسد و می­داند که این رسم یادآور بخشی ازتاریخ کشورش است؛ و همين‌طور مي‌داند كه اين مراسم نسبت به شكل اوليه‌اش کمی تغییر کرده: حالا ديگر تفنگ­های سواركاران گلوله شلیک نمی‌کنند، بلکه پودري نقره‌ای به‌هوا می­پاشند که شبیه دود است.
محمد پسر آرام و کم­حرفی است؛ بیشتر در خودش است و از این‌که نمی‌تواند همراه سوارکارها در مراسم اصلی شرکت کند خیلی دلخور است. اما او باید چند روزی صبر کند تا هجده ساله شود. آن‌وقت می­تواند یکی ازاعضای گروه باشد. البته او هنوز اسب خوبی ندارد و این موضوع خیلی مهم است. او سوار «مولی» می­شود، اسب قوی وپرمویی که برای شخم زدن مزرعه از آن استفاده مي‌كنند. اما پدر و سوارکارهای دیگر سوار اسب­های اصیل می­شوند. نژاد این اسب­ها عربی‌-بربری است؛ ترکیبی از دو نژاد اسب­های تیزپای عربی و اسب‌های مقاوم و قوی بربرها. این اسب‌ها برای سواری در این منطقه کوهستانی و خشک بسیار مناسب هستند؛ اسب­هایی قوی، تیزپا و مقاوم. « فقط کاش این‌قدر گران‌ نبودند!» این جمله‌ای است که محمد با تأسف به زبان می­آورد. مادرش هم با لحن تلخی اضافه می­کند:« هزینه نگهداری یک اسب خوب، به اندازه هزینه یک خانواده است.»
وقتی به دور و برم نگاه می­کنم، به‌دلیل این تلخی پی می­برم. این‌جا شرایط زندگی سخت است؛ آبْ کم و خانه‌ها خیلی کوچک‌اند. خانواده­ها براي گذران زندگي، سیب‌زمینی و غلات و براي اسب‌ها، علوفه می­کارند و بز وگوسفند نگهداری می­کنند. البته اين كارها را فقط زماني مي‌توانند انجام دهند که باران خوب مي‌بارد و مزرعه­ها سبز مي‌شوند، اما در سال‌های بدِ بی بارانی، محصول به زحمت شکم خانواده را سیر می­کند. باوجود این پدر خانواده می­خواهد یک اسب دیگر بخرد. اسبي برای محمد.
World3-05-7-88-at.jpg

اسب­ها را در چهاردیواری‌هایی نگه می­دارند تا مبادا دزدیده شوند
World1-05-7-88-at.jpg

اسب سیاه رؤیای محمد را به واقعیت تبدیل مي‌كند و او یکی از سواران گروه پدرش مي‌شود
World77-05-7-88-at.jpg


سوارکارها با اسب­های تزيین­شده و فروشنده­ای دوره گرد که می­خواهد از فرصت این جشن برای کاسبی­اش بهره بگیرد؛ همه جمع شده‌اند
World6-05-7-88-at.jpg

محمد(سمت راست) برای شرکت در نخستین مسابقه سوارکاری زندگی­اش،100 کیلومتر راه را با اسب سیاهش می­تازد
دره «خنیفرا» مرکز پرورش ونگهداری اسب است. اما وقتی از روستاهای این منطقه می­گذریم، کمتر چشممان به اسبي می­خورد. البته منظورم اسب­های اصیل و گران‌قیمت است، نه یابوهای خسته­ای که درمزرعه‌ها به کار گرفته شده­اند. هیچ اثری از پرورش و نگهداری اسب نیست. نه چراگاهی دیده می­شود و نه پرچین و چپری. پس اسب­ها کجا هستند، اسب‌های سیاه، سفید و قهوه‌ای‌رنگ عربی که به زیبایی شهرت دارند؟
اسب­ها توي خانه­ها هستند، زیر سایباني در گوشه حیاط یا در چهاردیواری‌هایی که فقط يك پنجره كوچك دارند و آنها می­توانند سرشان را از اين پنجره بیرون بیاورند. از یکی از اهالی می­پرسم: «چرا اسب­ها را اين‌طوري نگهداری می­کنید؟»
او جواب می­دهد :«ما عاشق اسب‌هایمان هستیم، پنهانشان می­کنیم تا مبادا کسی ببیندشان و عاشقشان شود و بخواهد آنها را بدزدد.»
بالاخره لاخسان به كمك یکی از دوستانش اسب سیاه رنگ بسیارخوبی پیدا می‌کند. قیمت اسب معادل حدود پنج میلیون تومان است. راستی او چه‌طور مي‌خواهد این پول را تهیه کند؟


clock.gif
clock_add.gif
clock_edit.gif
 
بالا