اسب در شاهنامه فردوسی

sohrab

Active member
(اسامی اسب در شاهنامه ی فردوسی)
تصویر اسب در شاهنامه

یکی از مهمترین ویژگیهای شعر واقعی، هنر تصویر آفرینی شاعر است که در ادبیات غرب به آن ایماژ می گویند. در اصطلاح عبارت است از اثری که به وسیله ی کلمه، عبارت یا جمله نویسنده یا شاعر ساخته می شود تا تجربه حسی او به ذهن خواننده منتقل شود.

یکی از شاعران بی رقیب ایران زمین که توانسته است هنر تصویرگری و تصویر آفرینی را در شاهکار بی نظیر خود، شاهنامه، به نمایش گذارد، فردوسی بزرگ است. تصویر آفرینی متنوع در شاهنامه باعث شد بسیاری از شاعران به سرودن منظومه های مشابه پرداختند ولی هیچکدام نتوانستند از عهده این کار بر آیند، زیرا آنها در سروده های خود صرفا تصویر را برای تصویر آورده اند، اما تصویر برای فردوسی وسیله القای حالت ها، نمایش لحظه ها و جوانب گوناگون طبیعت و زندگی بود.

یکی از حیواناتی که بیشترین حوزه ی تصویر را در شاهنامه به خود اختصاص داده، اسب است. یکی از قوانین کلی داستان های حماسی داشتن مرکبی خاص است که به قوت، سرعت و هوشمندی ممتاز باشد.

اسامی و اوصاف این حیوان در شاهنامه فراوان است و به اعتبار رنگ، سرعت، قدرت و... به شرح زیر به کار رفته است:
 

♘امیرحسین♞

♘ مدیریت انجمن اسب ایران ♞
ابرش: اسبی است که خال های سفید، مخالف رنگ اعضای بدنش، دارد.
بینداخت رستم کیانی کمند ............... سر ابرش آورد ناگه به بند

ابلق: اسب دو رنگ

به گفت و برانگیخت ابلق ز جای ............... تو گفتی شد آن باره پرّان همای

اژدها: اسب درشت اندام و قوی

سپهبد عنان اژدها را سپرد ............... به خشم از جهان روشنایی ببرد

اشقَر: اسب سرخ رنگ
بدین گونه تا برگزید اشقری ............... یکی باد پایی گشاده بری

اهریمن: اسب سرکش
چنین بود اندیشه پهلوان ............... که اهریمن آمد بر این جوان

بارکش: اسب بار بر
برانگیخت آن بارکش را زجای ............... سوی لشکر خویشتن کرد رای

بارگی: اسب قوی بارکش
بدان مرغزار اندرون بنگرید ............... ز هر سو همی بارگی را ندید

باره: اسب تیز رفتار و نیک
یکی باره پیشش به بالای او ............... کمندی فروهشته تا پای او

بالا: اسب جنیبت، اسب کتل
ببر تخت و بالا و زرینه کفش ............... همان تاج با کاویانی درفش

بور: اسب سرخ و قهوه ای
بیازید چنگال گردی به زور ............... بیفشارد یک دست بر پشت بور
پوینده: اسب دونده

چو پوینده در زابلستان رسید ............... سراینده در پیش دستان رسید

پیل: اسب بزرگ و سنگین
به آوردگه رفت چون پیل مست ............... یکی پیل زیر اژدهایی به دست

پلنگ: اسب متکبر
چمان و چران چون پلنگان به کام ............... نگون گشته زین و گسسته لگام

تازی: اسب لاغر اندام
نگون شد سر تازی و جان بداد ............... دل توس پر کین و سر پر ز باد

تکاور: اسب نجیب و خوش رفتار
عنان تکاور همی داشت نرم ............... همی ریخت از دیدگان آب گرم

تند تاز: اسب دونده ی خشمگین
همان گه پدید آمد از دشت باز ............... سپهبد بر انگیخت آن تند تاز

تیز رو: اسب تند رو
یکی تازیانه بر آن تیزرو ............... بزد خشم را نام بردار گو

چرمه: اسب خاکستری رنگ
فرستاده در پیش او باد گشت ............... به زیر اندرش چرمه پولاد گشت

خر: اسب آرام و بار بر
به رزم اندرون رخش گویی خر است ............... دو دست سوار از همه بتّر است

خِنگ: اسب سفید
همان شب یکی کرّه ای زاد خنگ ............... برش چون برِ شیر و کوتاه لنگ
دیزه: اسبی است که از کاکل تا دمش خط سیاه کشیده شده است.

چماننده دیزه هنگام گرد ............... چراننده ی کرکس اندر نبرد

رخش: نام اسب رستم
یکی رخش بودش به کردار گرگ ............... کشیده زهار و بلند و سترگ

سیه: نام اسب اسفندیار
سیاوش سیه را به تندی به تاخت ............... به شد تنگ ذل جنگ آتش بساخت

سمند: اسب زرد رنگ
کمان را به زه بر به بازو فکند ............... سمندش بر آمد بر ابر بلند

شباهنگ: نام اسب بیژن
به پشت شباهنگ بر بسته تنگ ............... چو جنگی پلنگی گرازان به جنگ

شبرنگ: اسب تمام سیاه
بر انگیخت از جای شبرنگ را ............... بیفشرد بر نیزه بر چنگ را

شبدیر: اسب سیاه خسرو پرویز
بگفت و بر انگیخت شبدیز را ............... بداد آرمیدن دل تیز را

شولک: اسب تیز رو
بیفتاد زان شولک خوب رنگ ............... بمرد و نرست اینت فرجام جنگ

شیر: اسب شجاع و دلیر
چو مادرش بیند کمند سوار ............... چو شیر اندر آید کند کارزار

عقاب: اسب تیز رو
به زیر اندر آورد و کردش دوال ............... عقابی شده رخش با پرّ و بال

کشتی: اسب آب پیما
دوان باد پایان چو کشتی بر آب ............... سوی غرق دارند گفتی شتاب

کوه: اسب قوی هیکل
یکی ژنده پیل است بر پشت کوه ............... مگر رزم سازند یک سر گروه

گرگ: اسب خطرناک
یکی رخش بودش به کردار گرگ ............... کشیده زهار و بلند و سترگ

گلرنگ: نام اسب رستم
سرش تیز شد کینه و جنگ را ............... به آب اندر افکند گلرنگ را

نهنگ: اسب جنگی
چو زین برنهادش بر آهخت تنگ............... بجنبید بر جای تازان نهنگ

نوند: اسب تیز فهم و با هوش
گراینده ی تیز پای نوند ............... همان شست بدخواه کردش به بند

هژبر: اسب زورمند
ورا دید بر تازی ای چون هژبر ............... همی تاخت بر دشت مانند ابر

همای: اسب با شکوه
بر آمد چو باد آن سران را ز جای ............... همان بادپایان فرّخ همای

هیون: اسب بزرگ
خروش تبیره برآمد ز در ............... هیون دلاور بر آورد پر
 
بالا