اسب نوشته ها...

مرضیه

Member
DADAR گفت:
ناشناس گفت:
فتانه خانم دریا واسب را میتوان تا حدی رام کرد اما زن را به هیچ عنوان
وخدا وند فرمود اسب را برای زیبایی وکمک آفریدیم دریا را برای اینکه به عظمت ما پی ببرید
وزن را از دنده ای (کج) خلق کردیم که به هیچ عنوان نمیشد راستش کنید
[/font]



ولی یادمون نره که همه ما مردها از همون دنده‌ی کج به دنیا اومدیم ::) ::)


چشمها را باید شست جور دیگر باید دید 8) 8)
و البته اینکه همه از سرشتی واحد آفریده شدیم...
 

kahar

Member
این شعر بیان گر دعوای زن ها و مردها نبود که کدوشون از دنده کج یا چپ هستند.
فقط اسب نوشته یک دختر عشق اسب بود که در دوران نوجوانی بعد از مرگ اسبش از این دنیای زیبا و قشنگ برای چند سال فاصله گرفت .البته دیگران باعث شدن فاصله بگیره .اما رویای طلایی اسبها همیشه باهاش بود .
و حالا دوباره برگشته کسی هم نمی تونه جلوشو بگیره از حرفه ای های این جمع هم کمک می خواد تا ادامه بده.
ا زهمه هم ممنونم.
 

kahar

Member
ناشناس گفت:
فتانه خانم دریا واسب را میتوان تا حدی رام کرد اما زن را به هیچ عنوان
وخدا وند فرمود اسب را برای زیبایی وکمک آفریدیم دریا را برای اینکه به عظمت ما پی ببرید
وزن را از دنده ای (کج) خلق کردیم که به هیچ عنوان نمیشد راستش کنید (همواره مردهایی که به در یا واسب سلطه دارند باید در برابر زنان سر را برای ادای احترام پایین بیاورند.

البته اسب سرکش و دریای پر تلاطم رو هم نمی تونید رام کنید و باید تسلیمشون شد .
بنابراین اسب دریا و زن وجه تشابه زیادی باهم دارند که اگر بخواهیم در این مقوله صحبت کنیم.بسیار زمان می برد.
 

ناشناس

Active member
من قصد جسارت به خانومهارو نداشتم ما که از اولش تسیم بودیم تا اخرش هم تسلیم میمونیم .
فتانه گفت:
ناشناس گفت:
فتانه خانم دریا واسب را میتوان تا حدی رام کرد اما زن را به هیچ عنوان
وخدا وند فرمود اسب را برای زیبایی وکمک آفریدیم دریا را برای اینکه به عظمت ما پی ببرید
وزن را از دنده ای (کج) خلق کردیم که به هیچ عنوان نمیشد راستش کنید (همواره مردهایی که به در یا واسب سلطه دارند باید در برابر زنان سر را برای ادای احترام پایین بیاورند.

البته اسب سرکش و دریای پر تلاطم رو هم نمی تونید رام کنید و باید تسلیمشون شد .
بنابراین اسب دریا و زن وجه تشابه زیادی باهم دارند که اگر بخواهیم در این مقوله صحبت کنیم.بسیار زمان می برد.
 

kahar

Member
ناشناس گفت:
من قصد جسارت به خانومهارو نداشتم ما که از اولش تسیم بودیم تا اخرش هم تسلیم میمونیم .
فتانه گفت:
ناشناس گفت:
فتانه خانم دریا واسب را میتوان تا حدی رام کرد اما زن را به هیچ عنوان
وخدا وند فرمود اسب را برای زیبایی وکمک آفریدیم دریا را برای اینکه به عظمت ما پی ببرید
وزن را از دنده ای (کج) خلق کردیم که به هیچ عنوان نمیشد راستش کنید (همواره مردهایی که به در یا واسب سلطه دارند باید در برابر زنان سر را برای ادای احترام پایین بیاورند.

البته اسب سرکش و دریای پر تلاطم رو هم نمی تونید رام کنید و باید تسلیمشون شد .
بنابراین اسب دریا و زن وجه تشابه زیادی باهم دارند که اگر بخواهیم در این مقوله صحبت کنیم.بسیار زمان می برد.

لطفا ناراحت نشید توضیح من برا روشن شدن جریان بود ما که ناراحت نشدیم.عشق اسبها با جنبه تر از این حرفهان.
 

DADAR

Member
فتانه گفت:
زن - دريا - اسب
سه گانه عشق
مغرور و سركش
رام نشدني
زيبا و پر وسوسه
خيال بر انگيز و مواج
با شكوه و پرطپش
زن - اسب - دريا
با يادهاي ماندگار
در گذرگاه روزگار


زن - دريا - اسب
مي آيد سوار
از درون آتش
با نجابت اسب
از دورترين دورها
سياوش وار چون آرش


زن - دريا - اسب
مي آيد سوار
آهاي مغول
با اسب و تازيانه
بي تبار
بي اصل
مست و ديوانه
زن - دريا- اسب
روح - تن - آب
سيمين دخت
مرگ نهنگها
شبديز
با سيال ذهن پر از خواب
زن - دريا - اسب
وا مانده - خسته - بي موج
با كدام گيسو ؟
با كدام آبي؟
با كدام يال؟
فرياد - درد - بي اوج
زن - دريا - اسب
آهاي بيابان گرد اين اسب شبديز است
اسب نيست
نجابت است
اين زن ايراندخت است
صلابت است
زن - دريا - اسب
آهاي زندانبان
برو به قعر جهنم
با كليدهاي سوزانت
آتش فريب
زن - دريا - اسب
با جام - شراي - شعر
مهربانو
رخش هاي بي سوار
رسيده هاي بي صدف
آهاي الهه گان مهر
زن - دريا - اسب
آن مرد مي آيد
او در باران مي آيد
او با اسب مي آيد
او از دريا مي گذرد

زن مي داند - دريا مي داند - اسب مي داند

بسیار زیبا
 

مرضیه

Member
فتانه گفت:
فقط اسب نوشته یک دختر عشق اسب بود که در دوران نوجوانی بعد از مرگ اسبش از این دنیای زیبا و قشنگ برای چند سال فاصله گرفت .البته دیگران باعث شدن فاصله بگیره .اما رویای طلایی اسبها همیشه باهاش بود .
و حالا دوباره برگشته کسی هم نمی تونه جلوشو بگیره از حرفه ای های این جمع هم کمک می خواد تا ادامه بده.
ا زهمه هم ممنونم.
موفق باشی فتانه جان.
بخصوص در فعالیت های اسبی... ;)
 

ناشناس

Active member
خانمهای محترم ببخشید که من همش از زبان اسبهای بیچاره سخن میگویم واینها شاید بر روحییه شما تاثیر بگذارد ولی میگویم تا بعضی از انسانها را بشناسید
از زبان یک مادیان
روزهای زیبا وخوبی داشتم در کنار کره خود تا اینکه کره ام بزرگ شد ورفت در یک روز زمستانی سرد صاحب من ودوستانش به قدری .........خورده بودند که هیچ چیزی نمیفهمیدند ودر این هوای سرد دنبال من میکرددند ومن انقدر ترسیده بودم که فرار کردم وکمی دور تر از محل نگهداریم درون یک باتلاق گیر کردم و2روز در آنجا در زیر گلو لای ماندم وهنگامی که هوا افتابی شد من دیگر رمقی نداشتم ناگهان صدای اشنایی به گوشم خورد کارگر انجابود ان بی زبان که نمیدانست باید چه کار کند رفت وبا تراکدور آمد ویک سیم بکسل دور یکی از پاههای من انداخت ومن را از زیر گلو لای بیرون آورد اما گر مرده بودم بهتر بود چون پایم اسیب جبران نا پذیری دید وبعد از آن صاحبم کار گر را بیرون کرد وخود را مقصر نمیدانست .از ان به بعد به من رسیدگی کردنند وازمن کره میگرفتند اما چه فایده دیگر توان راه رفتنم نیست .به نظر شما چه کسی مقصر است کار گر یا صاحبم؟
چرا انسانان اینگونه اند سواری میکنند لذت میبرند رسیدگی میکنند ولی در یک روز کاری جبران ناپذیر میکنند
 

ناشناس

Active member
پرواز می کند در برابر چشمانت
اسب سفید بال دار
اوج می گیرد
تا فتح کند قله ی سرنوشت را
قله ای که نابود کرد
آرزو های کوچک پسرک را




اسب سفید بال دار
فتح می کند
افق چشمانت را
چشمان زیبایی
که من را به بند عشق می کشد
عشق را دوست نمی دارم
اما من را به بند خود کشیده است
و دیگر فرار برایم بی معنی است
 

پیوست ها

  • ebonyhorse.jpg
    ebonyhorse.jpg
    79.6 کیلوبایت · بازدیدها: 0
  • Pegasus01.jpg
    Pegasus01.jpg
    25.7 کیلوبایت · بازدیدها: 0

kahar

Member
ناشناس گفت:
خانمهای محترم ببخشید که من همش از زبان اسبهای بیچاره سخن میگویم واینها شاید بر روحییه شما تاثیر بگذارد ولی میگویم تا بعضی از انسانها را بشناسید
از زبان یک مادیان
روزهای زیبا وخوبی داشتم در کنار کره خود تا اینکه کره ام بزرگ شد ورفت در یک روز زمستانی سرد صاحب من ودوستانش به قدری .........خورده بودند که هیچ چیزی نمیفهمیدند ودر این هوای سرد دنبال من میکرددند ومن انقدر ترسیده بودم که فرار کردم وکمی دور تر از محل نگهداریم درون یک باتلاق گیر کردم و2روز در آنجا در زیر گلو لای ماندم وهنگامی که هوا افتابی شد من دیگر رمقی نداشتم ناگهان صدای اشنایی به گوشم خورد کارگر انجابود ان بی زبان که نمیدانست باید چه کار کند رفت وبا تراکدور آمد ویک سیم بکسل دور یکی از پاههای من انداخت ومن را از زیر گلو لای بیرون آورد اما گر مرده بودم بهتر بود چون پایم اسیب جبران نا پذیری دید وبعد از آن صاحبم کار گر را بیرون کرد وخود را مقصر نمیدانست .از ان به بعد به من رسیدگی کردنند وازمن کره میگرفتند اما چه فایده دیگر توان راه رفتنم نیست .به نظر شما چه کسی مقصر است کار گر یا صاحبم؟
چرا انسانان اینگونه اند سواری میکنند لذت میبرند رسیدگی میکنند ولی در یک روز کاری جبران ناپذیر میکنند

یه مساله!!!!!!!!!!!!!!! وقتی اسب تا گلو در گل و لای گیر کرده چطور می تونن به پاهاش سیم بکسل ببندن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر این موضوع روشن شد دنبال مقصر هم می گردیم.
 
سلام شما هم گیر دادین فتانه خانم یه مقصر علام کن.
فتانه گفت:
ناشناس گفت:
خانمهای محترم ببخشید که من همش از زبان اسبهای بیچاره سخن میگویم واینها شاید بر روحییه شما تاثیر بگذارد ولی میگویم تا بعضی از انسانها را بشناسید
از زبان یک مادیان
روزهای زیبا وخوبی داشتم در کنار کره خود تا اینکه کره ام بزرگ شد ورفت در یک روز زمستانی سرد صاحب من ودوستانش به قدری .........خورده بودند که هیچ چیزی نمیفهمیدند ودر این هوای سرد دنبال من میکرددند ومن انقدر ترسیده بودم که فرار کردم وکمی دور تر از محل نگهداریم درون یک باتلاق گیر کردم و2روز در آنجا در زیر گلو لای ماندم وهنگامی که هوا افتابی شد من دیگر رمقی نداشتم ناگهان صدای اشنایی به گوشم خورد کارگر انجابود ان بی زبان که نمیدانست باید چه کار کند رفت وبا تراکدور آمد ویک سیم بکسل دور یکی از پاههای من انداخت ومن را از زیر گلو لای بیرون آورد اما گر مرده بودم بهتر بود چون پایم اسیب جبران نا پذیری دید وبعد از آن صاحبم کار گر را بیرون کرد وخود را مقصر نمیدانست .از ان به بعد به من رسیدگی کردنند وازمن کره میگرفتند اما چه فایده دیگر توان راه رفتنم نیست .به نظر شما چه کسی مقصر است کار گر یا صاحبم؟
چرا انسانان اینگونه اند سواری میکنند لذت میبرند رسیدگی میکنند ولی در یک روز کاری جبران ناپذیر میکنند

یه مساله!!!!!!!!!!!!!!! وقتی اسب تا گلو در گل و لای گیر کرده چطور می تونن به پاهاش سیم بکسل ببندن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر این موضوع روشن شد دنبال مقصر هم می گردیم.
 

ناشناس

Active member
مونامور گفت:
سلام شما هم گیر دادین فتانه خانم یه مقصر علام کن.
فتانه گفت:
ناشناس گفت:
خانمهای محترم ببخشید که من همش از زبان اسبهای بیچاره سخن میگویم واینها شاید بر روحییه شما تاثیر بگذارد ولی میگویم تا بعضی از انسانها را بشناسید
از زبان یک مادیان
روزهای زیبا وخوبی داشتم در کنار کره خود تا اینکه کره ام بزرگ شد ورفت در یک روز زمستانی سرد صاحب من ودوستانش به قدری .........خورده بودند که هیچ چیزی نمیفهمیدند ودر این هوای سرد دنبال من میکرددند ومن انقدر ترسیده بودم که فرار کردم وکمی دور تر از محل نگهداریم درون یک باتلاق گیر کردم و2روز در آنجا در زیر گلو لای ماندم وهنگامی که هوا افتابی شد من دیگر رمقی نداشتم ناگهان صدای اشنایی به گوشم خورد کارگر انجابود ان بی زبان که نمیدانست باید چه کار کند رفت وبا تراکدور آمد ویک سیم بکسل دور یکی از پاههای من انداخت ومن را از زیر گلو لای بیرون آورد اما گر مرده بودم بهتر بود چون پایم اسیب جبران نا پذیری دید وبعد از آن صاحبم کار گر را بیرون کرد وخود را مقصر نمیدانست .از ان به بعد به من رسیدگی کردنند وازمن کره میگرفتند اما چه فایده دیگر توان راه رفتنم نیست .به نظر شما چه کسی مقصر است کار گر یا صاحبم؟
چرا انسانان اینگونه اند سواری میکنند لذت میبرند رسیدگی میکنند ولی در یک روز کاری جبران ناپذیر میکنند

یه مساله!!!!!!!!!!!!!!! وقتی اسب تا گلو در گل و لای گیر کرده چطور می تونن به پاهاش سیم بکسل ببندن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر این موضوع روشن شد دنبال مقصر هم می گردیم.
تا گلو نبوده اند به صورت خابیده در گلو لای بوده اند واز شدت سرما نمیتوانستند تکان بخورند .کارگر هم کمی گلو لای را که خشکشده بوده را کنار زده تا پای اسب را پیدا کند واو را بیرون بکشد(یه خورده از قوه تخیلتان استفاده کنبد همه چیز را که نباید کامل توضیح داد)
 
نه من که حرف شما قبول دارم ولی واسه فتانه خانم گفتم ولی بی احترامی نکردم.نارحت نشه فتانه خانم.
ناشناس گفت:
مونامور گفت:
سلام شما هم گیر دادین فتانه خانم یه مقصر علام کن.
فتانه گفت:
ناشناس گفت:
خانمهای محترم ببخشید که من همش از زبان اسبهای بیچاره سخن میگویم واینها شاید بر روحییه شما تاثیر بگذارد ولی میگویم تا بعضی از انسانها را بشناسید
از زبان یک مادیان
روزهای زیبا وخوبی داشتم در کنار کره خود تا اینکه کره ام بزرگ شد ورفت در یک روز زمستانی سرد صاحب من ودوستانش به قدری .........خورده بودند که هیچ چیزی نمیفهمیدند ودر این هوای سرد دنبال من میکرددند ومن انقدر ترسیده بودم که فرار کردم وکمی دور تر از محل نگهداریم درون یک باتلاق گیر کردم و2روز در آنجا در زیر گلو لای ماندم وهنگامی که هوا افتابی شد من دیگر رمقی نداشتم ناگهان صدای اشنایی به گوشم خورد کارگر انجابود ان بی زبان که نمیدانست باید چه کار کند رفت وبا تراکدور آمد ویک سیم بکسل دور یکی از پاههای من انداخت ومن را از زیر گلو لای بیرون آورد اما گر مرده بودم بهتر بود چون پایم اسیب جبران نا پذیری دید وبعد از آن صاحبم کار گر را بیرون کرد وخود را مقصر نمیدانست .از ان به بعد به من رسیدگی کردنند وازمن کره میگرفتند اما چه فایده دیگر توان راه رفتنم نیست .به نظر شما چه کسی مقصر است کار گر یا صاحبم؟
چرا انسانان اینگونه اند سواری میکنند لذت میبرند رسیدگی میکنند ولی در یک روز کاری جبران ناپذیر میکنند

یه مساله!!!!!!!!!!!!!!! وقتی اسب تا گلو در گل و لای گیر کرده چطور می تونن به پاهاش سیم بکسل ببندن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اگر این موضوع روشن شد دنبال مقصر هم می گردیم.
تا گلو نبوده اند به صورت خابیده در گلو لای بوده اند واز شدت سرما نمیتوانستند تکان بخورند .کارگر هم کمی گلو لای را که خشکشده بوده را کنار زده تا پای اسب را پیدا کند واو را بیرون بکشد(یه خورده از قوه تخیلتان استفاده کنبد همه چیز را که نباید کامل توضیح داد)
 

ناشناس

Active member
خوب اندازه مادیان خیلی بزرگ نبود در ضمن باطلاقی که بوجود امده بود چسب ناک بوده به خاطر خاک انجا وباتلاق درون جوی ابی بوجود امده زمانی که اسب درون ان سر میخورد به صورت خابیده در ان فرو میرود وچون اسب از اذیتهای صاحبش خسته بوده ومفقداری هم در اسرمای شدید دویده بوده خسته تر میشود وزمانی که در ون باتلاق به صورت خوابیده سر میخورد دگر نای حرکت کردن نداشته است وبه خاطر وجود بادهای شدیدی که دران منطقه میوزد سطح بالایی باتلاق خشک میشود .
احیانا شما (فتانه خانم)در اداره آگاهی پلیس مشغول به کار نیستید.
 

kahar

Member
خوب این تو ضیحات رو باید در داستان اولیه می دادید.

در ضمن شما خیلی باهوشید من درخود اداره ]گاهی کار نمی کنم .اما خبرنگار حوادث هستم و در هفته چند بار به آگاهی و دادسراها سر می زنم.
 

ناشناس

Active member
پاسخ : شعر از ما نقد از شما !

این شعرومادرنانی در زمان قدیم که شوهر هایشان در جنگ یا شکار کشته میشدند وفقط اسب انها بر میگشت.برای کودکانشان در هنگام خواب میخواندند

سر خونه دلم لونه غمم یاد او نشسته یاد تسمه ئ تفنگ قطار فشنگ مادیون خسته
سر سنگ چشمه ها توی دره ها .جاده های باریک درون شبهای بارون چیک چیک ناودون کوچه های باریک
لالالای آخ لالالای بخواب نقل و نمک دون بخواب غنچه زمستون الان پشت شیشه ها روی چینه ها گربه بیداره
صدای چرخهای گاری پای فراری پشت اون دیواره. لالالای .لالالای بابات گرمه شکاره برات سوغاتی میاره
کره اسب زین طلا عروس صحرا پرییه بیابون یاد خونه شیرا روی شونه هاش افتاده پریشون
لالالای گل انار مونده پادگار از بابای پیرت که یک شب به کوه و دشت رفتوبرنگشت منو کرد اسیرت
براش مهتاب ایوون کبک کوهستون گریه کردن از غم روی تاغچه .چکمه و شمشیر زین اسب پیر وای مونده غرق ماتم
لالالای .لالالای بخواب شاخه نیلوفر بخواب ناز دل مادر براش دستمال سفید از سر دستا پرگرفتو رقصید
آب زیر پل نالید شب پره نخوابیدسر نزد خورشید لالای لالای لالای لالای
 

ناشناس

Active member
این هم درد دل یک اسب کا در زمانهای قدیم مسافر به مشهد میبرده واسم صاحبش هم یوز باشی بوده .بخونید جالبه اما ناراحت نشید :-[

اين چند ساعت شيكنجه هم تموم شه به قول یارو گفتنی سقط شيم بريم پی كارمون، از شر يه عمر عذاب كشيدن و خون دل خوردن خلاص بشيم. آخه اينم زندگی بود ما كرديم!؟ به لعنت ابليسم نمی ارزيد. يه عمر جون كندن، يه عمر عرق ريختن، يه عمر بد بختی كشيدن، مدام شلاق خوردن و ليچار شنيدن، مدام بد و بيراه های نتراشيده نخراشيده كس و ناكسو زير سیبیلی رد كردن، فحش و فضاحت های چارواداری ترکی و عربی و روسی يوزباشی رو تحمل كردن و به قول یارو گفتنی خم به ابرو نياوردن.

توی اين جاده خراب شده خراسون پيرم دراومد بس كه مسافر قلچماق گردن کلفتو از تهرون بردم مشهد، از مشهد آوردم تهرون. رُسمو اين يوزباشی لامروت كشيد بس كه ازم بيگاری گرفت. گردنمو زير فشار خاموت شيكست. با هر ضربه شلاق سياه زهيش كه روی لنبرم فرود می اومد، يه تيكه از گوشت تنم می پريد هوا، خون فواره می زد بيرون، شيهه و شيونم می رفت تا آسمون هفتم. كاری هم از دسم بر نمی اومد جز سوختن و ساختن و دندون صبر و تحمل رو جيگر گذاشتن. به قول یارو گفتنی مگر چاره ی ديگه ای هم داشتم!؟

خیلی كه عاصی می شدم، دق و دليمو سر رفيقم ـ اسب بغليمو ميگم ـ خالی می كردم. چنون گردنشو گاز می گرفتم كه ناله اش می رفت هوا. اون بدبخت هم كه حال و روزی بهتر از من نداشت، ازم عقب نمی موند، با حرص و غضب فراوون به طرفم لگد می پروند، يا گردنمو چنون گاز می گرفت كه به قول یارو گفتنی دلم از حال می رفت.

چقذه رنج و عذاب كشيدم! حسابش ديگه از دسم در رفته. بینی و بين الله توی تموم عمر جز زجر چيز ديگه ای نديدم.از زندگی جز شكنجه معنی ديگه ای نفهميدم. جفت چشام كور بشه اگه بخوام خدای نكرده خدای نكرده، زبونم لال، يه ذره خلاف يا پس و پيش عرض كنم يا احيانن بخوام غلو كنم.

راست راستی هم ها! توی تموم اين عمر كوفتی، يه قلپ آب خوش از گلوم پايين رفت؟ نه والله! يه دل سير كيف كردم؟ نه بالله! ذليل و خوار بشم اگه بخوام دروغ بگم.

حتی اين يوزباشی ذليل مرده يه شيكم سير به من جو نداد كوفت كنم تا واسه يه بارم كه شده دلم خوش باشه به قول یارو گفتنی با شيكم پر سر به زمين گذاشتم. حتی بی پدر نذاشت يه دل سير بخوابم، به قول یارو گفتنی مزه خواب راحتو بچشم. دائم عينهو شمر ذی الجوشن، با تركه و سيخونك و تازيونه بالا سرم بود، تا اومدم بغلتم توی خواب عميق، خرو پفی كنم، خواب يه ماديون خوش برو بالای مكش مرگ مای ناز نازی رو ببينم، اقلکن يه ذره توی خواب حال كنم، به ضرب شلاق يه متر از جام پروند. به قول یارو گفتنی چنون كوبيد توی ملاجم كه شيهه ام رفت هوا. ساعت ها از تشنگی له له زدم، دريغ از يه قلپ آب . غرق عرق از زور خستگی هلاك شدم، دريغ از يه دقه استراحت. اونقذه با گلوی خشك و شيكم چسبيده به پشت ازم بيگاری كشيد كه اين طور به پيسی افتادم، به خنس پنس خوردم، زوارم در رفت، فزرتم قمصور شد. به قول یارو گفتنی در عنفوون جوونی مصدوم و مسلول، عليل و ذليل افتادم به خاك سياه. مث یک غنچه نوشکفته نورس هنوز سر از شاخه در نیاورده پژمردم و پرپر شدم. تا دو سه ساعت ديگه هم فاتحه م خونده ست. ريق رحمتو عينهو شربت گوارای سکنجبین قلپ قلپ سر می كشم و بعدش والسلام، نومه تمام، د برو كه رفتی. خلاص.

واسه من كه به قوی یارو گفتنی مرگ عروسی ست. همين كه يادم مياد تا چند ساعت ديگه از شر اين زندگی نكبتی، تازيونه های يوزباشی، فحش های نتراشيده نخراشيده اش، مردم آزاری ها و کرم ریختن هاش، شکنجه ها و آزار و اذیتش، راحت می شم، انگار خدا دنيا را ميده به من. از شادی می خوام بال در بيارم يا با دمم گردو بشكونم. من قد يه ذره هم از مرگ نمی ترسم. به پيشوازش هم ميرم. این زندگیه که وحشتش زهله مو آب می کنه، خشتکمو زرد. اون ساعتی كه حس كنم وقت بای بايم رسيده، صد هزار كرور سجده شكر به جا ميارم. حيف كه ما اسبا مث شما آدم های نالوطی هفت خط چاچول باز، راه و رسم انتحارو بلد نيستيم، اگه بلد بودم تا حالا نه يه باره كه به قول یارو گفتنی صد باره خودمو راحت كرده بودم. از شر يوزباشی و همه ی هم جنسا و هم پالکی های دوپای نامرد و جلبش خلاص شده بودم. گفتم كه از مرگ نمی ترسم. آره. درست گفتم. گفتم و صد باره دیگه هم میگم که از اين زندگی نكبتی پر از شكنجه ست كه می ترسم.

ولی ديگه چيزی نمونده. تا يكی دو ساعت ديگه نفس های آخرو می كشم. بعدش ریق رحمتو عینهو شربت به لیمو هرت هرت سر می کشم و جون به جون آفرين تسليم نه ، كه با احترامات فائقه تقديم می كنم. بعدشم از شر اين جهنم دره ای كه شما دو پاهای دغلباز اسمشو گذوشتين زندگی- ولی نظر منو بخواين مرگ صد شرف داره به اون- راحت می شم.

اين همه به اين يوزباشی بی معرفت خدمت بی جيره مواجب كردم، براش بی ذره ای چشم داشت، خالصن مخلصن جون كندم. مسافراشو از تهرون بردم مشهد، از مشهد بر گردوندم تهرون، روزی رسون خودشو اهل و عیالش بودم، لنبرام شلاق خورش بود، با گرگ مسلکیا و سگ اخلاقيا و گربه صفتی ها و موش دوندناش ساختم و خم به ابرو نیاوردم. تازيونه هاشو با بزرگواری تحمل كردم جيكم درنیومد، لامروت اين دم آخری نيومد يه دس ناقابل خشک و خالی بی مالیات به سر و گوشم بكشه وحالا كه من تو حال جون كندنم، به قول یارو گفتنی اقلكن با نگاهی محبت آميز از خدمت های بی روی و ريای چندين و چند ساله ام مختصر قدردانی بی خرج و برجی كرده باشه. اين دم آخری يه شيكم سير جو بريزه توی آخورم كوفت كنم، موقع احتضار به قول یارو گفتنی اينطور دلم مالش نره. آبی به حلقومم بريزه، دست مرحمتی بر تن ناسور و ريش ريشم بكشه، چك و چونه مو وقت قبض روح چفت كنه.

واقعن كه خيلی بی چشم و روست اين يوزباشی لاكردار! به قول یارو گفتنی حيا را قورت داده آبرو رو قی كرده. مردكه ی پاچه ورماليده ی نسناس نمك نشناس !

نه اين كه فكر كنين شما خيلی ازون نالوطی بهترين ها! نخير. اين خبرا نيست. اصلن و اساسن همگی تون سر و ته يه كرباسين. همگيتون آدمای پاچه ورماليده ی خیر ندیده ی دم بریده ای هستين كه توی نالوطيگری دس تموم نالوطيای روزگارو از پشت بستين. خيلی از شماها رو توی جاده خراسون بارها بردم و آوردم. ميدونم چه جنس جلب پر از خرده

شیشه ای دارین. به خيلی هاتون سواری مفت و مجانی و كولی خيراتی دادم. دندونای همگیتونو یکی یکی شمرده ام. همگی تونو خيلی خوب مث کف دسم می شناسم، می دونم چه گرگای درنده خوی بی رحم و مروتی هستين.

پرونده همگی تون دست خودمه. خوب می دونم چند مرده حلاجين. يه وقتی فكر نكنين

نمی شناسمتون يا تافته جدا بافته اين ، یا به قول یارو گفتنی با امثال يوزباشی تومنی هفت صنار توفير دارين.

ساليون درازه توی اين جاده خراسون دارم زوار می برم ميارم، محض نمونه، يه آدم خوش قلب با معرفت و مهربون توی كرور كرور كور و كچل دو پايی كه بهشون سواری دادم، نديدم كه نديدم. چفت چشام از كاسه بزنه بيرون اگه ديده باشم. به قول یارو گفتنی مشمول

ذمه ی صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بشم اگه ديده باشم.
 

ناشناس

Active member
پاسخ : شعر از ما نقد از شما !

. در رگ اسب و دل من
داس و خورجينم را بر مي دارم
به بيابان
تا اسب سفيد شعرم را
بافه اي سبز قصيلي علفي برچينم
خاك اين جلگه ولي بي نمك است
لف اين وادي بي خون شيرين
آب آبشخور بي چاشني شوراب
اسب چالاكم در گوشه ي اصطبل
دمبدم دارد فربه تر مي گردد
شيهه ي پر شورش
ماديان وار و ظريف
گوش تيزهوشش دارد كر مي گردد
آفتاب اينجا كم زور
كه بر كله ي اسب
داغ سوزان جنوبي بزند
غير
آن مفرغيان تنديس
چشم و همچشمي را اسب و سواري نيست
تا كش از كجا بكند
دوردست هوسش را
ماديانبويي در عمق غباري نيست
تا در او شيهه ي پر تاب غروري شكند
دشت ها اينجا مردابي و پوك
جاده ها كوتاه
در رگ اسب و دل من پوسيد
هوس تاخت
و تازي دلخواه
 

ناشناس

Active member
ادبیات فولکلور اسب در ایران !

اسب سرکش در سينه ليلي

--------------------------------------------------------------------------------

ليلي گفت: موهايم مشکي ست، مثل شب، حلقه حلقه و مواج، دلت توي حلقه هاي موي من است.

نمي خواهي دلت را آزاد کني؟ نمي خواهي موج گيسوي ليلي را ببيني؟
مجنون دست کشيد به شاخه هاي آشفته بيد و گفت: نه نمي خواهم، گيسوي مواج ليلي را نمي خواهم. دلم را هم.

ليلي گفت: چشمهايم جام شيشه اي عسل است، شيرين،
نمي خواهي عکست را توي جام عسل ببيني؟ شيريني ليلي را؟

مجنون چشمهايش را بست و گفت: هزار سال است عکسم ته جام شوکران است،
تلخ. تلخي مجنون را تاب مي آوري؟

ليلي گفت: لبخندم خرماي رسيده نخلستان است.

خرما طعم تنهايي ات را عوض مي کند. نمي خواهي خرما بچيني؟

مجنون خاري در دهانش گذاشت و گفت: من خار را دوستتر دارم.

ليلي گفت: دستهايم پل است. پلي که مرا به تو مي رساند. بيا و از اين پل بگذر.

مجنون گفت: اما من از اين پل گذشته ام. آنکه مي پرد ديگر به پل نيازي ندارد.

ليلي گفت: قلبم اسب سرکش عربي ست. بي سوار و بي افسار. عنانش را خدا بريده،
اين اسب را با خودت مي بري؟

مجنون هيچ نگفت. ليلي که نگاه کرد، مجنون ديگر نبود؛ تنها شيهه اسبي بود و رد پايي بر شن.
ليلي دست بر سينه اش گذاشت، صداي تاختن مي آمد.
 
بالا