بابا یه داستان خوب تعریف کنید.
ناشناس گفت:این هم درد دل یک اسب کا در زمانهای قدیم مسافر به مشهد میبرده واسم صاحبش هم یوز باشی بوده .بخونید جالبه اما ناراحت نشید :-[
اين چند ساعت شيكنجه هم تموم شه به قول یارو گفتنی سقط شيم بريم پی كارمون، از شر يه عمر عذاب كشيدن و خون دل خوردن خلاص بشيم. آخه اينم زندگی بود ما كرديم!؟ به لعنت ابليسم نمی ارزيد. يه عمر جون كندن، يه عمر عرق ريختن، يه عمر بد بختی كشيدن، مدام شلاق خوردن و ليچار شنيدن، مدام بد و بيراه های نتراشيده نخراشيده كس و ناكسو زير سیبیلی رد كردن، فحش و فضاحت های چارواداری ترکی و عربی و روسی يوزباشی رو تحمل كردن و به قول یارو گفتنی خم به ابرو نياوردن.
توی اين جاده خراب شده خراسون پيرم دراومد بس كه مسافر قلچماق گردن کلفتو از تهرون بردم مشهد، از مشهد آوردم تهرون. رُسمو اين يوزباشی لامروت كشيد بس كه ازم بيگاری گرفت. گردنمو زير فشار خاموت شيكست. با هر ضربه شلاق سياه زهيش كه روی لنبرم فرود می اومد، يه تيكه از گوشت تنم می پريد هوا، خون فواره می زد بيرون، شيهه و شيونم می رفت تا آسمون هفتم. كاری هم از دسم بر نمی اومد جز سوختن و ساختن و دندون صبر و تحمل رو جيگر گذاشتن. به قول یارو گفتنی مگر چاره ی ديگه ای هم داشتم!؟
خیلی كه عاصی می شدم، دق و دليمو سر رفيقم ـ اسب بغليمو ميگم ـ خالی می كردم. چنون گردنشو گاز می گرفتم كه ناله اش می رفت هوا. اون بدبخت هم كه حال و روزی بهتر از من نداشت، ازم عقب نمی موند، با حرص و غضب فراوون به طرفم لگد می پروند، يا گردنمو چنون گاز می گرفت كه به قول یارو گفتنی دلم از حال می رفت.
چقذه رنج و عذاب كشيدم! حسابش ديگه از دسم در رفته. بینی و بين الله توی تموم عمر جز زجر چيز ديگه ای نديدم.از زندگی جز شكنجه معنی ديگه ای نفهميدم. جفت چشام كور بشه اگه بخوام خدای نكرده خدای نكرده، زبونم لال، يه ذره خلاف يا پس و پيش عرض كنم يا احيانن بخوام غلو كنم.
راست راستی هم ها! توی تموم اين عمر كوفتی، يه قلپ آب خوش از گلوم پايين رفت؟ نه والله! يه دل سير كيف كردم؟ نه بالله! ذليل و خوار بشم اگه بخوام دروغ بگم.
حتی اين يوزباشی ذليل مرده يه شيكم سير به من جو نداد كوفت كنم تا واسه يه بارم كه شده دلم خوش باشه به قول یارو گفتنی با شيكم پر سر به زمين گذاشتم. حتی بی پدر نذاشت يه دل سير بخوابم، به قول یارو گفتنی مزه خواب راحتو بچشم. دائم عينهو شمر ذی الجوشن، با تركه و سيخونك و تازيونه بالا سرم بود، تا اومدم بغلتم توی خواب عميق، خرو پفی كنم، خواب يه ماديون خوش برو بالای مكش مرگ مای ناز نازی رو ببينم، اقلکن يه ذره توی خواب حال كنم، به ضرب شلاق يه متر از جام پروند. به قول یارو گفتنی چنون كوبيد توی ملاجم كه شيهه ام رفت هوا. ساعت ها از تشنگی له له زدم، دريغ از يه قلپ آب . غرق عرق از زور خستگی هلاك شدم، دريغ از يه دقه استراحت. اونقذه با گلوی خشك و شيكم چسبيده به پشت ازم بيگاری كشيد كه اين طور به پيسی افتادم، به خنس پنس خوردم، زوارم در رفت، فزرتم قمصور شد. به قول یارو گفتنی در عنفوون جوونی مصدوم و مسلول، عليل و ذليل افتادم به خاك سياه. مث یک غنچه نوشکفته نورس هنوز سر از شاخه در نیاورده پژمردم و پرپر شدم. تا دو سه ساعت ديگه هم فاتحه م خونده ست. ريق رحمتو عينهو شربت گوارای سکنجبین قلپ قلپ سر می كشم و بعدش والسلام، نومه تمام، د برو كه رفتی. خلاص.
واسه من كه به قوی یارو گفتنی مرگ عروسی ست. همين كه يادم مياد تا چند ساعت ديگه از شر اين زندگی نكبتی، تازيونه های يوزباشی، فحش های نتراشيده نخراشيده اش، مردم آزاری ها و کرم ریختن هاش، شکنجه ها و آزار و اذیتش، راحت می شم، انگار خدا دنيا را ميده به من. از شادی می خوام بال در بيارم يا با دمم گردو بشكونم. من قد يه ذره هم از مرگ نمی ترسم. به پيشوازش هم ميرم. این زندگیه که وحشتش زهله مو آب می کنه، خشتکمو زرد. اون ساعتی كه حس كنم وقت بای بايم رسيده، صد هزار كرور سجده شكر به جا ميارم. حيف كه ما اسبا مث شما آدم های نالوطی هفت خط چاچول باز، راه و رسم انتحارو بلد نيستيم، اگه بلد بودم تا حالا نه يه باره كه به قول یارو گفتنی صد باره خودمو راحت كرده بودم. از شر يوزباشی و همه ی هم جنسا و هم پالکی های دوپای نامرد و جلبش خلاص شده بودم. گفتم كه از مرگ نمی ترسم. آره. درست گفتم. گفتم و صد باره دیگه هم میگم که از اين زندگی نكبتی پر از شكنجه ست كه می ترسم.
ولی ديگه چيزی نمونده. تا يكی دو ساعت ديگه نفس های آخرو می كشم. بعدش ریق رحمتو عینهو شربت به لیمو هرت هرت سر می کشم و جون به جون آفرين تسليم نه ، كه با احترامات فائقه تقديم می كنم. بعدشم از شر اين جهنم دره ای كه شما دو پاهای دغلباز اسمشو گذوشتين زندگی- ولی نظر منو بخواين مرگ صد شرف داره به اون- راحت می شم.
اين همه به اين يوزباشی بی معرفت خدمت بی جيره مواجب كردم، براش بی ذره ای چشم داشت، خالصن مخلصن جون كندم. مسافراشو از تهرون بردم مشهد، از مشهد بر گردوندم تهرون، روزی رسون خودشو اهل و عیالش بودم، لنبرام شلاق خورش بود، با گرگ مسلکیا و سگ اخلاقيا و گربه صفتی ها و موش دوندناش ساختم و خم به ابرو نیاوردم. تازيونه هاشو با بزرگواری تحمل كردم جيكم درنیومد، لامروت اين دم آخری نيومد يه دس ناقابل خشک و خالی بی مالیات به سر و گوشم بكشه وحالا كه من تو حال جون كندنم، به قول یارو گفتنی اقلكن با نگاهی محبت آميز از خدمت های بی روی و ريای چندين و چند ساله ام مختصر قدردانی بی خرج و برجی كرده باشه. اين دم آخری يه شيكم سير جو بريزه توی آخورم كوفت كنم، موقع احتضار به قول یارو گفتنی اينطور دلم مالش نره. آبی به حلقومم بريزه، دست مرحمتی بر تن ناسور و ريش ريشم بكشه، چك و چونه مو وقت قبض روح چفت كنه.
واقعن كه خيلی بی چشم و روست اين يوزباشی لاكردار! به قول یارو گفتنی حيا را قورت داده آبرو رو قی كرده. مردكه ی پاچه ورماليده ی نسناس نمك نشناس !
نه اين كه فكر كنين شما خيلی ازون نالوطی بهترين ها! نخير. اين خبرا نيست. اصلن و اساسن همگی تون سر و ته يه كرباسين. همگيتون آدمای پاچه ورماليده ی خیر ندیده ی دم بریده ای هستين كه توی نالوطيگری دس تموم نالوطيای روزگارو از پشت بستين. خيلی از شماها رو توی جاده خراسون بارها بردم و آوردم. ميدونم چه جنس جلب پر از خرده
شیشه ای دارین. به خيلی هاتون سواری مفت و مجانی و كولی خيراتی دادم. دندونای همگیتونو یکی یکی شمرده ام. همگی تونو خيلی خوب مث کف دسم می شناسم، می دونم چه گرگای درنده خوی بی رحم و مروتی هستين.
پرونده همگی تون دست خودمه. خوب می دونم چند مرده حلاجين. يه وقتی فكر نكنين
نمی شناسمتون يا تافته جدا بافته اين ، یا به قول یارو گفتنی با امثال يوزباشی تومنی هفت صنار توفير دارين.
ساليون درازه توی اين جاده خراسون دارم زوار می برم ميارم، محض نمونه، يه آدم خوش قلب با معرفت و مهربون توی كرور كرور كور و كچل دو پايی كه بهشون سواری دادم، نديدم كه نديدم. چفت چشام از كاسه بزنه بيرون اگه ديده باشم. به قول یارو گفتنی مشمول
ذمه ی صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بشم اگه ديده باشم.