خاطرات

  • شروع کننده موضوع Naghmeh Cavallaro
  • تاریخ شروع

Dr_Ghaffari

Active member
تجربه من مي گويد اسب قدرت تشخيص بالايي براي رفتار ها دارد چه انسان و چه ساير اسبها ! رفتار يك انسان ترسيده بسيار گويا تر است تا بوي يك هورمون در بدن انسان در ميان بوي اصطبل و دارو و ادكلن و الكل و ...
 

امير

New member
مثل اينكه مدتي هست بازار خاطره ها كساده؛دكتر شما كه كري خونده بودي چرا ديگه خاطره نمي فرستيد؟ حالا من يه خاطره ميگم تا شايد دوباره خاطره نويسي رونق بگيره.
حدود 5 سال پيش كه من 15 سال داشتم و تقريباً 2 سال از سواركاريم ميگذشت با2 نفر از مربي هام(آقاي ليمويي وآقا شهرام)ويكي از هم كلاسي ها روز جمعه رفتيم براي گشت آزاد. بعد از كذشتن از تپه هاي غرب شيراز و يك رودخونه كوچيك به يك محيط دشت مانند كوچك كه بين جند تپه واقع شده بود رسيدسم.
اونجا پر بود از قنات و سگ هاي وحشي،با اجازه شما وقتي سگ ها ما رو ديدن شروع كردن به دويدن به طرف ما، آقاي ليمويي گفتن اگه به سگ ها پشت كنين اونا پاي اسبتون رو مي گيرن ما هم به تاخت به طرف سگ ها رفتيم ،ما با شلاق اسباهم با لگد سگ ها رو فراري داديم. حالا ديگه اسبها عصبي شده بودن، من سوار يه اسب تروبرد به نام شكار بودم، شكار كه مدت زيادي بود كه از باشگاه بيرون نيومده بود شروع كرد به تاختن وبازي كردن من هم اولش آزاد گذاشتمش گفتم آروم ميشه ولي از قضاي روزگار بند ركاب راستم پاره شد. حالا ديگه ترسيده بودم و شكار هم به تاخت به سمت يه ديوار كوتاه مي رفت باخودم گفتم اگه بخاد از رو ديوار بپره من بدون ركاب حتماً مخورم زمين پس بهتره همين جا كه خاك نرم هست خودم رو بندازم زمين، چشمتو ن روزه بد نبينه زمبن خوردن همان و كبودي طرف راست بدن و شكستن كلاه همان. البته هنوز برامدگي ران راست وكلاه شكسته رو يادگاري دارم. بعد از اون كه دوستان اسب رو برام گرفتن من با بدن كوفته سوار شدم ، تا نزديكا باشگاه كه رفتيم آقا دوباره بازي در آوردند ومن خسته را روي سيمان ف دوباره به زير كشيدند وبعدش هم با لبخند ژكوند يكم جلوتر چنان خر قلتي زدند كه از صد تا.........هم بدتر بود.
اينم يه خاطره طولاني و دردناك براي رونق بازار خاطره.!!!
 

mahsima

Member
سلام
من پارسال آذر ماه صبح داشتیم اسب بار میزدیم برای مسابقه من اون زمان همیشه اسب رو خودم بار میزدم اسب رو که از باکس در آوردم جو زیاد خورده بود و شیطنت می کرد همون لحظه یکی از اعضای باشگاه از من خواهش کرد که اون اسبش رو اول سوار کنه منم قبول کردم اسب منم مدام شیطنت می کرد سر دست میزد و... بلاخره اسب از دستم در رفت و پشتش یه جفتک حسابی نثارم کرد که کبدم ترکید و دو ماه بی مارستان بستری بودم دور از جون شما تا پای مرگ رفتم و برگشتم.
اون زمان باشگاه رخش بودیم همین شد که از اون باشگاه در اومدم .
 

mahsima

Member
اسب من یه دو هفته بود زایمان کرده بود با کرش تو مانژ سوارش بودم می خواستم مانه بپرم مانه های 50 سانتی اسب مخن میپرید و کره هم پشت سرش می پرید هم اهل باشگاه ایستاده بودن و با تعجب نگاه می کردن.کره ی خوبی بود.
 

♘امیرحسین♞

♘ مدیریت انجمن اسب ایران ♞
inaz گفت:
سلام
من پارسال آذر ماه صبح داشتیم اسب بار میزدیم برای مسابقه من اون زمان همیشه اسب رو خودم بار میزدم اسب رو که از باکس در آوردم جو زیاد خورده بود و شیطنت می کرد همون لحظه یکی از اعضای باشگاه از من خواهش کرد که اون اسبش رو اول سوار کنه منم قبول کردم اسب منم مدام شیطنت می کرد سر دست میزد و... بلاخره اسب از دستم در رفت و پشتش یه جفتک حسابی نثارم کرد که کبدم ترکید و دو ماه بی مارستان بستری بودم دور از جون شما تا پای مرگ رفتم و برگشتم.
اون زمان باشگاه رخش بودیم همین شد که از اون باشگاه در اومدم .
الان کبدت چطوره؟
 

Dr_Ghaffari

Active member
قبلا اشاره کرده ام که من با همسرم در سال 1378 آشنا شدم که شاگرد من بود و به او سوارکاری آموزش می دادم . (البته برادر و خواهر کوچکتر او نیز شاگردم بودند ) اولین باری که او چهار نعل رفت در انتهای مسیر در حالی که فریاد می زد " بابا ببین دارم چارنعل می رم " زمین خورد و پدر خانمم خیلی نگران به طرف او دوید و من که می دیدم او هنوز سالم است و دست و پایش نشکسته به پدر خانمم گفتم "نگرانم نباشید به خیر گذشت چرا این قدر هول کرده اید ؟" چندی بعد که من به همسرم علاقه مند شده بودم و کم کم به فکر مراسم خواستگاری بودم یک روز هنگام تمرینات پرش روی یک مانع 110 سانتی اسب پرید و همسر ما نه ! من که به شدت نگران شده بودم به طرف او دویدم و پدر خانمم که خیلی آرام به طرف ما می آمد به من گفت " مثل اینکه خیلی هول کردی "!
 

♘امیرحسین♞

♘ مدیریت انجمن اسب ایران ♞
Dr_Ghaffari گفت:
فكر مي كنم با راه اندازي برنامه چت اين مشكل تا حدودي حل شود . الان دوستان مجبورند پاسخ يكديگر را در بخشها بدهند كه البته براي ديگران هم مي تواند مفيد باشد و با چت كردن ديگران بي بهره مي شوند . اگر پاسخها همراه با پرداختن به اصل موضوع باشد خوب است مثلا شما با ذكر يك خاطره البته اسبي مطلبتان را هم نقل مي كرديد ! خودم هم نفهميدم چي شد !
سیستم چت راه اندازی شد
http://horse.ir/chat/
 

kahar

Member
من هم خاطره جفتک اسبی دارم .

چند سال پیش بود،یه روز من و بابابرزگم و داداشم اسبم رو برا هوا خوری بیرون آورده بودیم. داداشم که خیلی کوچیک بودبا همون زبون بچگی گفت:آجی اگه دم اسب رو بکشیم چی می شه؟ گفتم :جفتک می زنه و احتمال داره آدم بمیره .برای اینکه یه موقع این کار رو نکنه رفتم پشت اسب ایستادم هنوز دم نکشیده اسبه چنان لگدی به پام زد که تا چند ماه می لنگیدم.

البته ماجرا به همین جاختم نشد.
چون در همون زمانی که من مصدوم بودم .یه بعداز ظهر داداشم غیبش زد هر چه دنبالش گشتیم پیداش نکردیم .تا اینکه بعد از ساعتها دادشم رو بیهوش تو باکس پیدا کردیم .جالب اینه که اسب هم کمی دور تر از اون با آرامش کامل ایستاده بود.اما متوجه شدیم که اسب بهش لگد زده.بلاخره بعد ازاینکه به هوش اومد و حالش کمی بهتر شد.ازش ماجرا رو پرسیدیم.
گفت:اونروز که دیدم اسب آجیمو کتک زد خواستم تلافی کنم منم کتکش بزنم رفتم دمشو کشیدم اما یه جفتکی بهم زد که دیگه هیچی نفهمیدم. :) :) ;)
 

ناشناس

Active member
خاطره
چند ماه پیش یکی از بچه ها که مدتی به سواری مشغول بود رفت ویک اسب خارجی خریداری کرد وخودش به تنهایی شروع به سواری کرد و دیگه به حرف مربی هم گوش نمیکرد وخودش شده بود مربی خودش .یک روز که سوار اسب بود من وسط مانژ بودم و با جدیت تمام صداش کردم وگفتم که این چه سواریه گفت مگه چیه من گفتم بابا جون (دم)اسب اشتباه است /گفت مگه چشه گفتم حرکت دم اسبت با چهار نعل هماهنگ نیست .اون هم باورش شده بود وچند روزی از این مربی واون مربی میپرسید که چطوری دم اسب باید حرکتشو با حرکت چهار نعل هماهنگ کنیم /یکی از بچه ها هم همین طور یه چیزی جوابشو داده بود چند روز بعد سوار اسب بود من که وارد باشگاه شدم صدام زد وگفت ببین رفتم پرسیدم با ید چیکار کنم الان دم اسب درست هست /من هم گفتم نه بابا این حرکت دم مال زمان یورتمه هست ودیگه بچه ها طاقت نیوردن و زدن زیر خنده وهمه چی لو رفت/

نکته اخلاقی این خاطره (در ورزش سوارکاری هیچ وقت ادعایی نداشته باشید چون اطلاعات هیچ کس کامل نیست /
 

reihaneh

Member
ناشناس گفت:
چند ماه پیش یکی از بچه ها که مدتی به سواری مشغول بود رفت ویک اسب خارجی خریداری کرد وخودش به تنهایی شروع به سواری کرد و دیگه به حرف مربی هم گوش نمیکرد وخودش شده بود مربی خودش .یک روز که سوار اسب بود من وسط مانژ بودم و با جدیت تمام صداش کردم وگفتم که این چه سواریه گفت مگه چیه من گفتم بابا جون (دم)اسب اشتباه است /گفت مگه چشه گفتم حرکت دم اسبت با چهار نعل هماهنگ نیست .اون هم باورش شده بود وچند روزی از این مربی واون مربی میپرسید که چطوری دم اسب باید حرکتشو با حرکت چهار نعل هماهنگ کنیم /یکی از بچه ها هم همین طور یه چیزی جوابشو داده بود چند روز بعد سوار اسب بود من که وارد باشگاه شدم صدام زد وگفت ببین رفتم پرسیدم با ید چیکار کنم الان دم اسب درست هست /من هم گفتم نه بابا این حرکت دم مال زمان یورتمه هست ودیگه بچه ها طاقت نیوردن و زدن زیر خنده وهمه چی لو رفت/

نکته اخلاقی این خاطره (در ورزش سوارکاری هیچ وقت ادعایی نداشته باشید چون اطلاعات هیچ کس کامل نیست /

گرچه در این مورد اون بنده خدا به خاطر اعتماد به نفس زیادی یا ادعا یا هر چیز دیگه ای خواسته بدون مربی ادامه بده، ولی تو این جریان که دقیقا به خاطر همین نکته که اطلاعات هیچکس کامل نیست، به حرف شما اعتماد کرده و رفتن دنبال جواب ولی متاسفانه چون نهایتا دیده سر کار بوده احتمالا دفعه بعدی که کسی ایرادی بهش بگیره توجهی نمی کنه حتی اگه درست باشه
پس فکر کنم یه نکته اخلاقی دیگه هم باشه :
از راه درستش و با دلیل و منطق اشتباه آدما رو بهشون بفهمونیم،تا هم خودمون قابل اعتماد باقی بمونیم هم کارمون موثرتر باشه.
 
بالا