دریچه ی ورودتون به دنیای اسب؟

از کجا و چه زمانی شروع کردید؟(به طور کلی.هم حرفه ای ها بگن هم غیر حرفه ایها!)
این تاپیک رو برای این در بخش کودکان گذاشتم چون با توجه به خاطرات کودکیتون احساس کردم اغلب به زمان کودکی برمیگرده شروع فعالیت اکثر دوستان.
 

mahsima

Member
من از وقتی یادم میاد آرزوی اسب داشتم ولی شروع سوارکاریم از نه سالگیم شروع شد شمال لب ساحل اسبی سوار شدم به نام فلفل یه چشمشم کور بود عکسشو دارم ولی نمیتونم بزارم اون موقع من بلد نبودم و صاحب خودش رو اسب دیگری نشست و دهنیه اسب منو گرفت و رکاب به رکاب منو چهار نعل برد از اون وقت وقتی برگشتم خونه با جستجو یه باشگاهی پیدا کردم و وارد این رشته شدم.
 
برات آرزوی موفقیت دارم آیناز عزیز
در حال حاضر در کدوم رشته سوارکاری فعالیت میکنی؟
 

mahsima

Member
چرا نیله بود ولی بیشتر به سفیدی میزد نوک یال و دمشم طلایی بود هتل سفید کنار تو رامسر سوار شدم
 

parisa

Member
پاسخ : دریچه ی ورودتون به دنیای اسب؟

من از بچگی عاشق اسب بودم اما مادر و پدرم این علاقه را زمانی که سزیال اسب سیاه (مشکی) پخش شد متوجه شدن (به گفته اونا اون زمان اوجش بود )
من در کودکی اصلا سوار اسب نشدم واین علافه معلوم نیست از کجا اومده
من در کل نمی دونم چی شد به اسب علافمند شدم تا اونجایی مه یادم میاد از موجودات زنده خوشم میومده اما نسبت به اسب ارادت خاصی داشتم تا اینکه تو سن 14 سالگی توی شیراز باشگاه زدن ومنم تونستم از تو رویای دنیای اسب بیام بیرون وافعا وارد دنیای اسب بشم
 

hilda

Member
من هم کلا به موجودات زنده علاقه دارم مخصوصا اسب
در کودکی هم هر جا اسب میدیدم(بیشتر تو ساحل) سوار میشدم
چند بار هم خواستم کلاس برم ولی اون باشگاهی که پدر و مادرم میخواستن منو بگذارن قبول نمیکردن و میگفتن خانومها رو زیر 15 سال نمی پذیرند!!
این شد که من هم تا 15 سالگیم صبر کردم تا رفتم باشگاه!
بعدشم به بهانه ی درس پدر و مادرم نگذاشتن دیگه برم :(
تو این مدت هم برای بیخبر نبودن و یادگرفتن مطالب بیشتر از سایت استفاده کردم
البته خدا رو شکر دیگه الان میتونم برم و ادامه برم ::)
 
قابل توجه همه ی دوستان عزیزم
مدیران،بزرگان،قدیمی ها،تازه واردها...

این تاپیک رو برای این ایجاد کردم که با پاسخ به این سوال،یه خط مشی کلی به تازه واردها بدید.شاید برای شروع یکی از نیازهای مبرم،کنار هم قرار دادن این پاسخها و یک نتیجه گیری منطقی و در خور برای فعالیت در این رشته باشه.
و اهمیتش برای من نوعی که میخوام این رشته رو بطور جدی دنبال کنم زیاده.

مهمترین تفاوت این تاپیک با بقیه تاپیکها هم در اینه که از نظرات بیشترین استفاده ی کاربردی و عملی ممکن است بشود.

خیلی از قدیمی ها هم این حس کنجکاوی درونشون هست که بدونن کی از کجا و چه زمانی و چطوری شروع کرده،پس منتظر شنیدن پاسخهای شما هستیم.



سپاس
 
باز هم جای شکرش باقیست که این تاپیک رو مهم اعلام کردم...
دریغ از کمی تامل در موضوع توسط دوستان
نوشته های شما کمک بزرگی به جامعه تازه واردان اسبی است،این رو فراموش نکنید و لطفتون رو مضایغه نفرمایید
 
اولین بار که بااسب آشناشدم فکر می کنم شش یاهفت سالم بود.
یه اسب پیرنیله رنگ رو هفت,هشت ماهی توخونه نگهداری میکردم,سوارش می شدم وباهاش توکوچه باغ میرفتم وسگم هم دنبال ماچه احمقانه می دووید(اگربدونیدسوار شدنش چقدرمکافات داشت!وچقدراین سگ من رو زمین می زد ومن پیاده ودستکش اسب روبر میگردوندم.).
این هایی که دارم میگم دست اوله,شاید تاحالا جایی تعریف نکردم.
اون موقع حیاط بزرگی داشتیم که حیوانات مختلفی ازسگ تا خرگوش وگوسفندولاک پشت تاروباه و..رواونجانگهداری می کردم.
خاطرات بچگی من بیشتراز آدمهابااین موجودات بودندو...
ولی علاقه ام به اسب بیشتر ازآشنایی با حیوانات یه جور جاذبه نامفهوم است به طوریکه هیچکدام ازاون موجودات با وجود آزمایش مجددنگهداری آنهانتوانستندجاذبه اسب را در من ایجاد کنند.شاید بخاطر اینکه اونها رو نتونستم سوارشم.:eek:

یا بهتر بگم اسب نتوانست من را ول کند.!!:confused:
 
بسیار متشکرم جناب الیویرا.
این که افتخار خواندن خاطرات دست اول شما رو داشتیم لطف بزرگیست از جانب شما.
امیدوارم بقیه دوستان هم از شما یاد بگیرند!!!
شاید باور نکنید که با چه اشتیاقی ارسالهای این تاپیک و "خاطرات اسبی کودکی "رو میخونم.و انگیزه م برای ادامه دادن سوارکاری دوچندان میشه.
به طور کلی احساس میکنم اسب جاذبه عجیبی داره و این رو میشه به راحتی از اسبی شدن خیلی ها فهمید،حتی با یک بار سواری یا دیدن اسب یا خاطره ای مفرح و دوست داشتنی با اسب ها.

سپاس
 
داستان اسبی شدن من که قصه ای دراز و طولانی داره و یادم نمیاد از کی اسبی شدم ولی از زمانی که یادم میاد عشق حیوان بودم ؛ همیشه برای رفتن به کوه و رسیدن به گله و قاطر سواری هاش لحظه شماری میکردم ، اولین بار هم یا خر سوار شدم یا قاطر یادم نمیاد
 

mahsa

Member
شاید مسخره باشه 5 سالم که بود یه سگ داشتم و سوارش میشدم و پیش خودم فکر میکردم که اسبه بدبخت چه زجری میکشید:dodgy: بزرگتر که شدم هرجا اسب میدیدم سوار میشدم ولی دنبال باشگاه نبودم تا 2 سال پیش که یکی از دوستان ادرس باشگاهش داد راستش فکرنمیکردم علاقه ی که به اسب و سواری دارم انقدر زیاد باشه ولی وقتی سواری شروع کردم تازه فهمیدم از بچه گی دنبالش بودم البته کمی دیر شروع کردم ولی مهم این که دیگه نمیتونم ولش کنم:smilingsmiley:
 

احسان

Active member
من از کودکی اسب دوست داشتم يادم هست که هر اخر هفته ميرفتم دنبال رودخانه زاينده رود يک قسمتی بود به اسمه بيشه که اسب ميآوردند لب آب تا مردم سواری کنند من اونجا اسب سواری می کردم. خيلی دوست داشتم يکی از اون اسب ها مال من بود و امروز يک اسب رو اونجا ويزيت کردم تو راه برگشت يادم امد به اون قديما که دلم ميخواست که با اين اسبا باشم و حالا به آرزوم رسيده بودم بعد از 20 سال حالا اونا بودند که به من تلفن ميزنند تا برم اسب هاشون رو ببينم:tonguesmiley::dodgy:
بعدشم که پدرم يه اسب خريد و بعد 2 سال به علت دلدرد مرد اونجا بود که ديگه تصميم گرفتم دامپزشک بشم تا به اسب های بيمار کمک کنم ولی کلاً از بچگی اسب دوست داشتم و حيوان های ديگه هم داشتم اما اسب کلاً من رو جادو و افسون خود کرده:biggrin:
 
خودتون چطور؟!؟!؟:blushsmiley:


اردیبهشت امسال.باشگاه صفاییه.بعد از مدتها سواری نکردن (به دلایل عدیده)، خودم رو روی ابرها میدیدم وقتی اسبا رو دیدم...!

البته زمان بچگی اسب سوار میشدم اما نه به منظور تفریح نه آموزش نه ...!با اقوام که میرفتیم بیرون گردش،همه بچه ها سوار اسب میشدن من هم سوار میشدم!!!
دفعه اول به زور سوارم کردن،دفعات بعد به زور از اسب پیاده م میکردن!!!
 
آخرین ویرایش:
من از کودکی اسب دوست داشتم يادم هست که هر اخر هفته ميرفتم دنبال رودخانه زاينده رود يک قسمتی بود به اسمه بيشه که اسب ميآوردند لب آب تا مردم سواری کنند من اونجا اسب سواری می کردم. خيلی دوست داشتم يکی از اون اسب ها مال من بود و امروز يک اسب رو اونجا ويزيت کردم تو راه برگشت يادم امد به اون قديما که دلم ميخواست که با اين اسبا باشم و حالا به آرزوم رسيده بودم بعد از 20 سال حالا اونا بودند که به من تلفن ميزنند تا برم اسب هاشون رو ببينم:tonguesmiley::dodgy:
بعدشم که پدرم يه اسب خريد و بعد 2 سال به علت دلدرد مرد اونجا بود که ديگه تصميم گرفتم دامپزشک بشم تا به اسب های بيمار کمک کنم ولی کلاً از بچگی اسب دوست داشتم و حيوان های ديگه هم داشتم اما اسب کلاً من رو جادو و افسون خود کرده:biggrin:

چه جادوی همه گیری!!!
همه رو افسون کرده دکتر.
تصمیم قشنگی برای کمک به اسبها گرفتید.در واقع تصمیمی که بیشترش تفریحه(غیر از مسائل سخت و دردناکش مثلا ناظر مرگ یک اسب بودن در حالی که کاری از آدم ساخته نیست
icon9.gif
)
با آرزوی موفقیت روز افزون شما