دریچه ی ورودتون به دنیای اسب؟

hmd

Member
منم از بچگی عاشق حیوانات بودم...
حدودا 9 سالم بود شمال بودیم من 3 روز از کنار اسبی که میومد منار ساحل و سواری می داد تکون نخوردم بابام هم گفت تو که اینقدر اسب دوست داری برو سواری یاد بگیر...:blushsmiley:
قبل از اونم سوار شده بودم ولی از همون اسبای شمال...
یه فیلم دارم از 5 سالگیم که روی یه اسب تو شمال نشستم و دارم به بابام اصرار می کنم اینو با خودمون ببریم تو حیاط نگهش می دارم:confused:
البته مدام نرفتم و به دلیل مسائل مختلف چند بار هی شروع کردم:dodgy:
اسب و سواری واقعا اعتیاد میاره وکسی که 1بار لذت سواریو بچشه دیگه نمی تونه این رشته رو ول کنه...
حتی اگه مثل من تو زمین خوردن رکورد بزنه و یه عالمه مشکل واسه ادامه ی این ورزش داشته باشه:dodgy::dodgy:
 
والا من از پارسال تابستون شروع کردم.هنوز سنم به 20 نرسیده به خاطر یه سری چیز ها نمیگم سنم رو.من اسب زیاد خوشم نمی اومد با زور سوارم میکردن ولی از وقتی رفتم دورهای مبتدی ، پیشرفته ، کاوالتی(در حد مبتدی کاوالتی)تموم شد دیگه چسبیدم به اسب ولشم نمیکنم و نخواهمم کرد
 
در مورد من به زمان 5-6 سالگی برمیگرده.
مادرم معلم بود و در اون سالها برای درس دادن، هر روز صبح زود به روستاها میرفت و شب برمیگشت! ولی من رو نمیبرد چون اذیت میکردم:smile: تمام دوران مهد کودک یادمه که گریه میکردم تا اینکه با وساطت مادربزرگم از مهد معاف دائم شدم و پیش مادربزرگم موندم :biggrin: از این به بعد هفته ای دو سه بار هم همراه مادرم به روستاها میرفتم. :dodgy: اکثر شاگردها از روستاهای اطراف روستای اصلی یا عشایر فارس بودند و با اسب، خودشون رو به مدرسه میرسوندند. یادمه وقتی مامانم دعواشون میکرد که چرا دیر اومدید میگفتند به خدا خانوم صبح کله سحر حرکت کردیم چارنعل اومدیم الان رسیدیم! رودخونه سیلابی بود! اسبمون مریض بود! خلاصه من هم تا کلاس شروع میشد سرو کارم با اسبهای اینها و گاو و خرهای روستاییها بود. خلاصه از اینجا بود که دلبسته زندگی عشایر شدم. یادمه اولا عاشق الاغ بودم چون دست یافتنی تر بود. توی زنگ تفریح ها هم بچه ها بیرون مدرسه یواشکی سوار اسباشون میکردنم! یادمه یک بار انداختم دنبال یه گاو و مادرم از پنجره کلاس من رو دید و دوید دنبال من، بچه ها هم دنبال مادرم و خلاصه کلاس نیم ساعتی کنسل شد. بعد از چند سال مادرم منتقل شد شیراز و من هم رفتم دبستان تا اینکه خالم هم که معلم بود طرحش شروع شد و من و مادرم باز بهش هر از چندگاهی سر میزدیم ومن هم حسابی جبران مافات میکردم و خرسواری و اسب سواری. :biggrin: ولی بعد از اون دیگه برام تبدیل شد به یه رویا. توی دبیرستان هم به خاطر اینکه درس داشتم و هزینه کلاسهای سوارکاری زیاد بود نتونستم برم. عاشق رشته جانور شناسی بودم ولی به اصرار اطرافیان و والدین پزشکی خوندم :blinksmiley: تا اینکه توی دانشگاه تونستم کلاس سوارکاری برم ولی باز هم فشار درس ها نگذاشت مرتب برم و سربازی هم افتادم کیش و تونستم همونجا ادامش دادم. از شما چه پنهون در ازدواج با خانومم هم که دامپزشک هست علاقه به جانوران بی تاثیر نبود . :tonguesmiley: بعد از سربازی به یاد خاطرات دوران کودکی پزشک خانواده روستا شدم ولی دیگه از اسبها و عشایر خبری نبود و فقط کار شبانه روزی و اسارت! :wacsmiley::eek: الانم به خاطر مسائل شغلی فقط از دور دستی بر آتش دنیای زیبای اسبها دارم.
 
امیرجان
حیفه عقل روانتخاب نکن.

عمرگرانمایه به این ......
مطمئن باش رویای اسب رهات نخواهد کرداونم باسلیقه ایکه شما داری.
 

hormoz

Member
از کجا و چه زمانی شروع کردید؟(به طور کلی.هم حرفه ای ها بگن هم غیر حرفه ایها!)
این تاپیک رو برای این در بخش کودکان گذاشتم چون با توجه به خاطرات کودکیتون احساس کردم اغلب به زمان کودکی برمیگرده شروع فعالیت اکثر دوستان.


چي بگم
شايد همتون بخندين
من روز جمعه 26-6-89 براي اولين بار و اون هم در سن 39 سالگي روي اسب نشستم
اولش سخت بود تا بتونم تعادلم رو حفظ کنم بعد قلقش رو پيدا کردم .

ولي کلي حال کردم و خيلي ناراحت بودم که چرا از کودکي اقدام نکرده بودم.

خلاصه ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه هست

و من هم به جمع خوب و صميمي شما دوستان پيوستم پس منو در ضمينه اسب و سوارکاري و درسا‍‍ژ بيشتر راهنمايي کنيد مثل اميرحسين
 

asilasil

Member
از بچگی سوار می شدم اما یه بار رفتم شمال کنار دریا یه اسب گرفتم
به طرف گفتم خودم واردم خودم می رم . بعد که رفتم ... نزدیک بود بخورم به یه زن و یه دیه بره تو پاچم .
بعد صاحب اسب اومد و با یه یه مشت کم فحش با ادبی از اسب پیادم کرد و منم تریپ بچه پرویی کم نیوردم و گفتم برو بابا "اسبت اسب نیست !!!" :blinksmiley: :dodgy:
یه نیم ساعتی که گذشت غرورم را زیر پا گذاشتم و رفتم به طرف گفتم خوب بیا بهم یاد بده . اونم اومد و یه چیایی یادم داد.
وقتی غرور بی جامو گذاشتم کنار تونستم از اسب سواری لذت ببرم . الان هم معتقدم اولین شرط خوب یادگرفتن اینه که بدونید هیچی بلد نیستید و جراتشو داشته باشید که اینو بگید تا دیگران بهتون یاد بدن . :winksmiley02:
 
چي بگم
شايد همتون بخندين
من روز جمعه 26-6-89 براي اولين بار و اون هم در سن 39 سالگي روي اسب نشستم
اولش سخت بود تا بتونم تعادلم رو حفظ کنم بعد قلقش رو پيدا کردم .

ولي کلي حال کردم و خيلي ناراحت بودم که چرا از کودکي اقدام نکرده بودم.

خلاصه ماهي رو هر وقت از آب بگيري تازه هست

و من هم به جمع خوب و صميمي شما دوستان پيوستم پس منو در ضمينه اسب و سوارکاري و درسا‍‍ژ بيشتر راهنمايي کنيد مثل اميرحسين


این باعث خوشحالی جامعه اسبی ست که شما تو سن 39 سالگی شروع کردید و نشان میده هیچوقت دیر نیست(به قول خودتان)

موفق باشید:smilingsmiley:
 

hormoz

Member
این باعث خوشحالی جامعه اسبی ست که شما تو سن 39 سالگی شروع کردید و نشان میده هیچوقت دیر نیست(به قول خودتان)

موفق باشید:smilingsmiley:

از لطف شما ممنون
ولي من انتظار داشتم منو راهنمايي کنيد
من در حال حاضر تو کلاسهاي آرياسب زير نظر آقاي حاني حاجيلو شروع کردم به آموزش اول يکساعت با اسب راه رفتم تا ببينن اسب وزن منو ميتونه تحمل کنه يا نه که نتيجه خوب بود بعد چون من از بچه گي عاشق ديدن مسابقات درساژ بودم تصميم گرفتم برم تو اين رشته
خلاصه کلاوم
از همه دوستاني که اين پست يا هر پستي از من ميبينن منو راهنمايي کنن ( اين در خواست را براي هزار بار گفتم )
چون همتون از من بيشتر واردين و ميتونين معلم خوبي براي من باشيد
البته اگه منو قابل بدونين
 
از لطف شما ممنون
ولي من انتظار داشتم منو راهنمايي کنيد
من در حال حاضر تو کلاسهاي آرياسب زير نظر آقاي حاني حاجيلو شروع کردم به آموزش اول يکساعت با اسب راه رفتم تا ببينن اسب وزن منو ميتونه تحمل کنه يا نه که نتيجه خوب بود بعد چون من از بچه گي عاشق ديدن مسابقات درساژ بودم تصميم گرفتم برم تو اين رشته
خلاصه کلاوم
از همه دوستاني که اين پست يا هر پستي از من ميبينن منو راهنمايي کنن ( اين در خواست را براي هزار بار گفتم )
چون همتون از من بيشتر واردين و ميتونين معلم خوبي براي من باشيد
البته اگه منو قابل بدونين


برادر گرامی،هرمز عزیز
ما همه اینجا آمدیم تا یاد بگیریم...
هر گونه سوالی داشتید در قسمت مربوطه بنویسید،حتما به پاسخ میرسید.راهنمایی بطور کلی جواب نمیده،شما باید دقیقا زمینه رو مشخص کنید.
من تجربه زیادی ندارم،با اینحال اگر جایی سوالی پرسیدید که در حد اطلاعاتم بود،در خدمتم.
از صمیم قلب آرزوی موفقیت دارم برای شما.
 

salimi

Member
سلام از بچگی هر وقت اسب میدیدم گریه میکردم فیلم وسترنی میدیدم هیچی نمی شنیدم عموم و پدر بزرگم تو روستامون اسب داشتن سوار میشدم یادمه یکبار عموم اسبشو فروخت 3 شب گریه میکردم حالا دیگه خود تون حدس بزنید چقدر منو این جادوی اسب گرفته بود ولی سواری اصولی رو از حدودا 14 سال پیش در باشگاه شهدا شروع کردم گشت های رویایی در منطقه پشت پارک سر خ حصار و دیدن بز های کوهی در کوهستان خیلی رویایی بود یادش به خیر دره سوخته وخوردن چای با اب چشمه وهیزم
 
يادم نمياد كي وارد دنياي اسب شدم
شايد وقتي خيلي كوچيك بودم
شايدم وقتي خيلي بزرگ شدم
ولي هستم
اين انجمن هم يكي به نعل ميزنه يكي به ميخ:dodgy:
 

liza

Member
از موقعی که یادم میاد عاشق حیوانات بودم مخصوصا سگ واسب اما دقیقا برعکس من بابام متنفر از حیوانات وخصوصا این دوتا!!همیشه هر جا اسب بود من پایه ثابت سوارشدن بودم حتی بعضی وقتها تفریحی میرفتم باشگاهای اطراف سواری اما بابام هیچ وقت همراهیم نکرد.همیشه میگفت این رشته بدرد خانمها نمیخوره.حتی تا چندسال پیش که دانشگاه قبول شدم نذاشتن برم رشته دامپزشکی که همیشه عاشقش بودم و به اجبار رفتم پزشکی.بابت همین یک ترم قهر کردم و دانشگاه نرفتم!اما باز زور اونا چربید.بالاخره بابام راضی کردم که برم سواری! الان مدت یک ساله که سواری میکنم.اوایل ناراضی بودن اما الان مطمئنم به هیچ قیمتی حاضر نیستم این رشته رو ترک کنم.لذتی که موقع چهارنعل با اسب میبری هیچ جای دیگه نمیتونی تجربه کنی
 
:rolleyessmileyanim:بقیه نمیخوان به سوال جواب بدن و خاطراتشون رو مرور کنن؟
 

sajad

Member
من از 5یا6سالگی به زور داییم باترس واسترس سوار اسب میشدم و الان هم هرچی از اسب وسوارکاری میدانم مدیون دایی عزیزم هستم:smilingsmiley:
 
خدا خیرشون بده،این اطرافیانی که به زور آدم رو سوار اسب میکنن!
منم تو بچگی، با گریه سوارم کردن.
بعدش هم با زور و گریه پیاده م کردن! نمیخواستم بیام پایین.
اما اون گریه کجا و این کجا.
 

علی اصفهانی

Active member
در 12 سالگی یک روز دیدم برادرم عبدالکریم خان که یکسال از من بزرگتر بودن دارن با مادرم جر و بحث میکنن .

- شما خودتون گفتین که اسب سواری یک ورزش شاهانه است و علیرضا پسر عمومون داره میره اسب سواری و ما هم میتونیم بریم ! پس چرا الان نباید بریم ؟

وبعد برادرم بمن گفتند:

آقای عظیم خان ناظم پور را توی کوچه نزدیک باغشون دیدم که سوار یک اسب خیلی بزرگ سفید بودند . خیلی اسب خوشگلی بود! .... تازه عظیم خان علیرضا(پسرعمو) را هم با خودشون بردن که

سواری یادش بدن . حالا ما هم میخوایم بریم ...

دوباره اعتراض را به مادر شروع کردند که چرا ما نباید بریم ؟!

انگار مادرم اول ترغیب شده بودند که ما هم اسب سواری یاد بگیریم ولی بعد کمی شک و تردید داشتند که ممکنه خطرناک باشه .

خلاصه فردای آنروز آقای عظیم خان با ماشین خودشون که پیکان جوانان قرمزی بود علیرضا اصفهانی و ابراهیم وکیل زاده را سوار کرده بودند و آمدند دم خونه ما و من و عبدالکریم خان را هم سوار

کردند و به باشگاه سوارکاری دولتی کرمان بردند و دو اسب بنامهای شهاب و سالار را گرفتند و پس از اندکی آموزش اولیه در مانژ گرد ما را سوار کردند .

هنوز لحن و کلام عظیم خان را یادمه که میگفتند در حرکت یورتمه با شماره 1 بلند شو و با شماره 2 بنشین :

1 ...2...1...2...1...2... یا : بلندشو....بشین....بلندشو....بشین....

خلاصه با همت آقای عظیم خان ناظم پور بود که از بچه های نسل ما تعداد قابل توجهی اسبی شدن !
 
یادش بخیر..
منم از یه جای خوب شروع کردم..
خونهء مادر بزرگه!
روستای پدر بزرگ ما نزدیک شوشتر میشد الان دیگه شهرک شده و جاش عوض شده و دیگه اون حال قدیمی رو نداره
همیشه هم توش پر بود از حیوون و حشم...
اولین سواری ها رو توی مزارع برنج رفتم.. اونجا اسبهای قلچماق و رام نشدنی رو میبردن و آدمشون میکردن!!!
زمین شالی کاری گلی ، نشاهای برنج که برای تولک شدن به زمین های آماده شده مجاور برده میشدن رو بار اسبهای قوی میکردن و برای اینکه زیاد سنگین نشن هم از نوجوون ها برای هدایت اسب استفاده میشد. از قضای روزگار زمان شالی کاری هم توی تابستون بود که درس و مدرسه خبری نبود و البته خوب مدتی هم همون روستا جنگ زده بودیم که بجای درس خوندن میرفتیم سواری.
اون موقع ها هنوز نه حرف داغ و بیداغ بود و نه مادیان نسبت به اسب برتری داشت!! یعنی اسب وسیله بود و مایه افتخار نه آلت دست و تولید و دلالی.
خلاصه که ما سواری رو از همون روزا شروع کردیم.. بدون زین و لگام.. بدونه دهنه و دست جلو.. نهایت امر بندی بود که اسب رو باهاش سرپوزه میکردیم و گردله ای که بندازیم روی اسب که کمتر درد بکشیم:laughingsmiley:
خلاصه که بعدا هم با زین و باقی یراق آشنا شدیم و استفاده کردیم ... و البته دیدیم که به واسطه زین و تنگ و رکاب، میشه سوار اسب شد و با هر تکان اسب لیز نخورد!!
لذت سواری به ذلت غر غر ها و گاها تشر های پدر میچربید..
خلاصه که مدتی دور افتادم دوباره به واسطه دوستی که میخواست براش یه مادیان بخرم و بفرستم تهران به این وادی بازگشت خوردیم.
 

سامان حسینی

Active member
من اولین کلمه ای که برزبان اوردم مورچه بود ودومیش اپس که همون اسب باشه.واین که تنهاچیزی که از کمتراز3سالگیم یادمه این بود که عموم منو جلوی زین نشوند ومن حرکت سر اسب رو میدیدم و مدام بالا وپایین میرفتم خیلی ترسناک بود چون اسب داشت تاخت میرفت شبیه این حسو بعدها توی ترن هوایی تو شهربازی داشتم.فکر کنم اولین باری که احساس کردم عاشقه اسبم 4سالم بود وقتی که افساره حجله(ایجنروز&بلقیس) تو دستم بود واینور اونور میبردمش اما اون خیلی نجیب همراهم میومد وهیچ اسیبی بم نمیرسوند دقیقا علاقم به اسب ازهمون روز شروع شد...