شعر از ما نقد از شما !

Dr_Ghaffari

Active member
شعر زیر را برای کارت دعوت مجلس عروسیمان سرودم .نقد بفرمایید !

بوسه ها پیامبران عشقند .
ما زخمهای تنهایی تنهایمان را با معجزه بوسه ها مرهم می نهیم .
تا مزه گس تنهایی از لبهای ما پاک شود ،
من سیب سرخ احساسم را با تو نصف می کنم .
 

مرضیه

Member
دکتر ،اگر محکوم نشوم به دعوا کردن، با اجازتون باید بگم شعر شما شعر نیست،نثری زیباست با پتانسیلی بالا برای تبدیل شدن به شعر سپید!
شعر سپید همون نثره که به یاد کودکی هامون اجازه داریم اجزای جمله هاش رو در هم بریزیم!فعل و تا میتونیم برداریم یا جابجا بگذاریم،مخصوصا حروف اضافه و ربط و... رو تا حد امکان حذف میکنیم،تا جایی که وزن درونی اون هویدا بشه.
اگر اجازه بدید کاری که خودم نهی کردم انجام بدم،فقط به همون دلیلی که بهش اشاره کردم!رساندن منظورم!
اگر شما و دیگر دوستانی که از من رنجیدند_حتی اگه 1 کوچولو بوده ;)_اجازه بدید ادامه میدم.در غیر اینصورت توضیحات رو بیشتر میکنم!
 

Dr_Ghaffari

Active member
مرضیه گفت:
دکتر ،اگر محکوم نشوم به دعوا کردن، با اجازتون باید بگم شعر شما شعر نیست،نثری زیباست با پتانسیلی بالا برای تبدیل شدن به شعر سپید!
شعر سپید همون نثره که به یاد کودکی هامون اجازه داریم اجزای جمله هاش رو در هم بریزیم!فعل و تا میتونیم برداریم یا جابجا بگذاریم،مخصوصا حروف اضافه و ربط و... رو تا حد امکان حذف میکنیم،تا جایی که وزن درونی اون هویدا بشه.
اگر اجازه بدید کاری که خودم نهی کردم انجام بدم،فقط به همون دلیلی که بهش اشاره کردم!رساندن منظورم!
اگر شما و دیگر دوستانی که از من رنجیدند_حتی اگه 1 کوچولو بوده ;)_اجازه بدید ادامه میدم.در غیر اینصورت توضیحات رو بیشتر میکنم!
خواهش می کنم . آمادگی آن را دارم.
 

مرضیه

Member
گفتم شعر شما نثر است،به خاطر اینکه همه چیز درست همان جایی است که باید باشد!
شعر سپید نزدیکترین سبک به نثر اهنگین است اما خود نثر نیست و اگر دقیق شوید به تفاوت هایشان پی خواهید برد. گاهی میشنویم که شعر سپید فاقد وزن و قافیه است،اما بر عکس این تعبیر ،شعر سپید دارای وزن و آهنگ درونی است که با وزن و آهنگی که از شعر کلاسیک یا شعر نو سراغ داریم تفاوت بسیار دارد.
برگردیم به شعر :
مصرع اول:"بوسه ها پیامبران عشقند."حالا بیایید با آزادی عملی که شعر سپید به ما میدهد جمله را در هم بریزیم،بخوانید:
"بوسه ها (مکث)
پیامبران عشق... "
تمام!مصرع اول به پایان رسید،حال شما آغازگر شعری شدید که مخاطب را در انتظار شنیدن رسالت و بشارت این پیامبران میگذارد...
دکتر دخالت من را ببخشید،سعی میکنم تا جایی که ممکن است از تعبیر های خودتان استفاده کنم ،هر چند که خواه ناخواه با ایجاد ساختار تعبیرها هم دستخوش تغییر میشوند!
مصرع دوم:"ما زخمهای تنهایی تن هایمان را با معجزه ی بوسه ها مرهم مینهیم."(یک جمله ی کامل از لحاظ دستوری!)
"این معجزه ی بوسه هاست که مرهم مینهد
بر تنهایی تن هایمان!"
این ها مثال بود از عوض کردن ترکیب جمله،شما حتی به روش هایی دیگر میتوانید اجزای جمله را بچینید و شاهد بوجود آمدن زیباترین تصاویر و موزون ترین آهنگ ها باشید.
 

مرضیه

Member
در رابطه با تصویر سازی صحبت کردم که یکی از اصلی ترین تکنیک هایی است که در شعر (هر شعری ولی در شعر سپید با ارزشی والاتر) بکار میرود و ملاکی برای سنجش میزان توانایی وخلاقیت شاعر است.
در این رابطه(تصویر سازی ) مثلی هست که اغلب بکار برده میشود و آن این است،به خود من هم این توصیه شده است.
شاید شنیده باشید میگویند که در شعر نگویید "باران میبارد."بلکه باران را ببارانید!
از دوستان میتوانند مثال بیاورند؟! یا منظور این مثل را توضیح دهند؟!
 

مرضیه

Member
دکتر من تا بحال شعر کاملی از شما رو نخوندم ولی این ابیاتی که گاه به گاه بکار میبرید و در قالب کلاسیک سروده اید خیلی خیلی نظر من رو به خودش جلب کرده.
من خودم بیشتر هوادار شعر کلاسیک هستم و ابیات متفاوتی که از شما خوندم برام خیلی جالب بود.
به شخصه هیچ وقت نتونستم برای شخص خاص یا مناسبت ویژه ای شعر بگم،اما این مناسبت سرایی چیزی است که در شعرهای شما زیاد دیدم و کاری است که شما اون رو به راحتی انجام میدید.
امیدوارم بتونم از هنر و دانشتون استفاده کنم و هر چه بیشتر بیاموزم.
 
Dr_Ghaffari گفت:
ما زخمهای تنهایی تنهایمان را با معجزه بوسه ها مرهم می نهیم .

دکتر جون لو داديا!!!
اين فوت کوزه گري را تو مديريت زخم برامون نگفته بودي!! :)

احسان حالا فهميدي چه جوري ميشه هر زخمي را بخيه نزد؟!؟! ;)

خيلي مخلصيم دکتر :-*
 

Dr_Ghaffari

Active member
از نقد دلنشین شما بسیار لذت بردم ! اما اگر اجزای جمله سر جای خودش محکم نشسته باشد موجب نمی شود یک شعر دیگر شعر نباشد بلکه شعر منثور خواهد بود که در فرا مدرن گرایش بسیاری از نوپردازان به این شیوه مشاهده می شود . البته نه من و نه دیگر پیروان این نظریه اصراری ندارند که کلامشان شعر خطاب شود ! اما سهراب نیز خواسته یا ناخواسته یکی از بنیان گزاران این سبک است و حتی فروغ !
مثال:
" مادرم چاقو را در حوض نشست!
ماه زخمی می شد."
سهراب سپهری
حتی در شعر منظوم نیز این سبک پیروان زیادی دارد و حافظ یکی از پیشتازان این سبک است !( یک جیغ ) و ایرج میرزا از دیگر متبحران و استادان این فن می باشد .
مثال :
" وه ! چه خوب آمدی صفا کردی چه عجب شد که یاد ما کردی
قلم پا به اختیار تو بود ...! یا ز سهو القلم خطا کردی ؟
از چه دستی سحر بلند شدی که تفقد به بینوا کردی ؟! "
روانی شعر این دو شاعر نیز بیشتر به همین دلیل است . چنین ابیاتی آسانتر به ذهن سپرده می شوند . حتی در شعر "سمند نعل طلا " نیز شاعر خواسته یا نا خواسته از همین راه رفته است !
" سمند نعل طلایی که دوش زین کردم نثار خسته ترین عابر زمین کردم !"
تمامی اجزا جمله محکم سر جای خودش نشسته است و برای همین به راحتی به ذهن سپرده می شود ! در چنین تکنیکی افعال در پایان مصراع ها قرار می گیرند و خود به خود برای شعر قافیه و ردیف نیز مهیا می شود !
در شعر سعی من بر این است که روان خوانده شود و کلمات بی وقفه و یکپارچه باشند و شاید در شعر سپید از این حیث اخوان ثالث سرآمد معاصران باشد !
در فرا مدرنیته شعری ، خواننده را منتظر نمی گذاریم که به دنبال پایان باشد . دروغ یا راست یک خبر می دهیم !" بوسه ها پیامبران عشقند " به هر حال یا هستند یا نیستند ولی خواننده خبر را کامل می شنود اما وقتی می گوییم :
" بوسه ها .... پیامبران عشق"
خواننده باید دنبال آهنگ موزونی برای خواندن باشد و با این سوال که حتما هستند یا شاید نیستند ؟!
در بخش دوم با گرفتن یکپارچگی از کلمات آن را شکسته ایم همان کلماتی را که بمب اتم نباید بتواند از هم جدا کند !یادمان باشد در تعویض ترکیب جمله شاید بتوانیم سبک شعر را عوض کنیم اما در یک فرا نگری مفهومی شعر باقی خواهد ماند .ملک الشعرای بهار در کتاب سبک شناسی در مقایسه سبک عراقی و خراسانی به این نکته با مثالی زیبا اشاره می کند :
" خدا کشتی آنجا که خواهد برد اگر ناخدا جامه بر تن درد !"
سبک عراقی
" برد کشتی آنجا که خواهد خدای اگر جامه بر تن درد نا خدای!"
سبک خراسانی
آنچه موجب می شود یک نوشته شعر باشد محل اجزای جمله نیست وزن و قافیه و ردیف هم نیست بلکه بار معنایی و احساسی یا تصویری و پیامی آن است !برای مثال در صنعت "تزریق" که ابیات منظومی گفته می شود که هیچ ارزشی ندارند و شعر محسوب نمی شوند یکی از همین شاعران گفته است :
" زشعرم آنچه اکنون در حساب است هزار و نهصد و پنجه کتاب است!"
بله و شاید این بیت شاه بیت این شاعر باشد !
حالا این غزل را به نقد می گذارم :
" ای آسمان چرا دگر آبی نمی شوی ؟ آن دستمال پر ز گلابی نمی شوی!
دلهای بچه ها چه تهی شد ز کوچه ها آن شوق و ذوق مرد حسابی نمی شوی
مستی ز کوچه باغ اقاقی پرید و رفت آتش به جان گرفته ، شرابی نمی شوی!
حالا که بند سفره ی دل باز کرده ام ! مهمان بوی نان و کبابی نمی شوی؟
یادم نمی کنی و ز یادم نمی رو ی ماه تمام من ، آفتابی نمی شوی !!؟
نقد من این است که مصراع آخر با وجود سکته ای که دارد باید باشد ! و ای کاش در مصراع سوم نیز می توانستم ترتیب اجزای جمله را همانند نه مصراع دیگر غزل رعایت نمایم !
 

مرضیه

Member
قبل از هر چیز باید بگم که قصد من خدای ناکرده اهانت به هویت شعری شعر شما نبوده،که هرگز جرئت چنین جسارتی رو در مورد شعر هیچکس به خودم نداده و نخواهم داد.اما چیزی که نوشتم مثلی است که اون رو برای بیان تشابه بیش از حد شعر با نثر بکار میبرند و البته فقط در مورد شعر سپید و موج نو بکار میرود.
در مورد رعایت اجزای جمله در شعر کلاسیک،این نشانگر توانایی و قدرت کلام شماست و ستودنی،اما چیزی که من بهش اشاره کردم ،از نظر وزنی که به شعر سپید میدهد قابل اهمیت است.
حق با شماست در این دست شعرها،تصویرسازی در رده ی بالاتری از اهمیت قرار میگیرد،تصویری که از سروده های سهراب نقل کردید به قدری قوی است که نیازی به وزن نخواهد داشت،در چنین نمونه هایی اگر اجزای جمله هم دقیقا سر جاشون باشند،کلام تاثیر خودش رو میگذارد،و اصلا اصل شعر تاثیر گذاری هست،حالا چه این تاثیر انتظار باشه،چه نشاط باشه،چه اندوه و یا هر چیزی که شاعر تصمیم میگیره به خواننده منتقل کنه!
حتی میتونه پتک باشه و یک حقیقت رو به سر شنونده بکوبه!!!!(این تعبیر رو یکی از دوستان شعری من در وصف جمله ی اول از یکی از شعرهام بکار برد!"مثل پتک خورد توی سرم!"در صورتی که من هیچوقت دوست ندارم با پتک حتی اگر از جنس واژه باشه به سر کسی بکوبم!)
و خب من میتوانم همینجا ردیف کنم برای شما ابیاتی رو که تصویر و آهنگ(وزین بودن کلام) و بازی با حروف و واژه ها به قدری قوی و تاثیر گذار هست که اصلا شما به یاد اجزای جمله و امثال اون نخواهید افتاد!!!
دوست دارم شعری از شاملو رو براتون بنویسم که بازی با واژه و حروف و اصوات و تصوی سازی درش بیداد میکنه!
در ادامه ،در مورد سایر تکنیک هایی که به شعر آهنگ میدهند بیشتر صحبت میکنیم و مثال خواهیم زد.
 

مرضیه

Member
خب...
اتفاقات عجیب و غریبی که این یکی دو روزه برای سرور رخداده،همه چیز رو مثل اینکه بهم ریخته!
دکتر شعرتون کجا رفت؟!!تا دیشب همینجا بود و من نقدی برایش نوشتم که به دلیل همون اتفاقات عجیب و غریب نتونستم ارسالش کنم.
امروز هم که وارد انجمن شدم با انبوهی از ارسالهایی روبروم که تا دیشب نبود!!!!
 

Dr_Ghaffari

Active member
تمام مجموعه های شاملو دارم و تقریبا تمام اشعارش را به خاطر دارم نه آنقدر که حفظ باشم !
اما کسی شعر را نقد نکرد !
و اما چند بیت دیگر :
مرا زلف پریشان تو بس بود! مرا از آشیانم شانه کردی !
بجای دل بدستم سنگ دادی چرا لیلی مرا دیوانه کردی !
انار عشق را دادم به دستت! شکستی و نشستی دانه کردی!
افسوس که هیچ گاه نشده است که بجوشد و کامل شود و چون این شعر را برای همسرم گفته ام بی صبرانه مشتاق تمام شدن آن است !
 

مرضیه

Member
سلام.
شعر دوم شما(البته با احتساب شعری که حذف شد!)مثل دیگر سروده هاتون زیبا و بدون نقص بود. واقعا لذت بردم.
این شعر احساسی رو به من منتقل نکرد بلکه انعکاس دهنده ی اندیشه ای بود که من را به فکر دعوت کرد و از آنجایی که من در مورد احساسم خیلی راحت تر از اندیشه هایم صحبت میکنم ناگزیر سکوت اختیار کردم،ولی همانطور که گفتم از خواندنش لذت بردم.
 

مرضیه

Member
قطعه ی زیبایی است.
واج آرایی دربیت اول در حرف "شین" و در بیت آخر در "شین" و "سین" ترکیب آوایی زیبایی ایجاد کرده.
تکرار حرفی خاص در کلماتی که در شعر گنجانده میشوند،برای القای حسی خاص یا ایجاد فضایی که حسی را به شنونده القا کند از تکنیک های دلپذیر شعری است.
"نمی گردانمت در برج ابریشم
نمی رقصانمت بر صحنه های عاج:_
شب پاییز میلرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر
سرد
سحر ،با لحظه های دیرمانش ، می کشاند انتظار صبح را
در خویش...
دو کودک بر جلو خان کدامین خانه آیا خواب آتش
می کندشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟
صد کودک به نمناک کدامین کوی؟..."
شاملو در این شعر که من بخشی از آن را ذکر کردم علاوه بر تصویر سازی با تکرار حرف سین احساس سرمای یک شب سرد و بارانی رو به نحو تحسین برانگیزی به خواننده منتقل کرده.و با حفظ این روند تا پایان شعر خواننده این سرما رو با تمام وجود حس میکند.
در مورد ناتمامی شعر ،شاید روزی تمامش کنید،من هم شعر ناتمام زیاد دارم،خیلی هاشان آنقدر ناتمام مانده که تمام شدند!!!
و تک بیت هایی که شاید بیشتر از همان یک بیت حرفی برای گفتن نداشتند که بزنند!
"این تو هستی که درد را در استخوانم می دوی! همواره حس مرگ را بر نیمه جانم می دمی! "
قبلا هم گفته ام که تا بحال نتوانستم برای مناسبت یا شخص خاصی شعر بگویم،اگر چه خیلی دوست داشتم بگویم.یاد دوستی افتادم که هر وقت چشمش به من می افتاد ،میخواست تا برایش شعری بگویم و من...!هنوز هم نمیتوانم برایش شعر بسازم!
شاید تنها شخصی که برایش شعر گفتم ،پسرک آدامس فروشی باشد که زمانی هر هفته یک آدامس از او میخریدم!"اسماعیل "
منتظر شنیدن دیگر اشعارتان هستم.
 

DADAR

Member
مرضیه جان من از ادبیات چیز زیادی نمیدانم فقط در حد پاس کرد‌نه واحد‌های دانشکده اما بعضی وقتها چیژائی میاد من هم با قلم کاغذ رو سیاه میکنم خیلی دوست دارم بزارمشون تو انجمن شما و البته دکتر جان در موردش نظر بدید
 

مرضیه

Member
DADAR گفت:
مرضیه جان من از ادبیات چیز زیادی نمیدانم فقط در حد پاس کرد‌انه واحد‌های دانشکده اما بعضی وقتها چیژائی میاد من هم با قلم کاغذ رو سیاه میکنم خیلی دوست دارم بزارمشون تو انجمن شما و البته دکتر جان در موردش نظر بدید
حتما این کار رو انجام بدید. خوشحال میشم نوشته هاتون رو بخونم.
 

Dr_Ghaffari

Active member
واژه آرایی ها ، هم آغازیها و هم پایانی ها هرچند از تکنیکهای ساده شعری هستند اما از دیر باز تا کنون جای خود را در قالبهای شعری حفظ کرده اند و حتی خود را به تن شعر نو نیز پوشانده اند ! وقتی این واژه آؤایی ها را در اشعار فروغ می خوانم لذت مضاعفی می برم :
" و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد "! اینجا هم سرمای عمیقی را می شود احساس کرد .
" زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیل از آن می گذرد "! اینجا هم می شود زندگی کرد ؟!
به یاد دارم که در انجمن شعری می رفتم (حدود 10 سال پیش دوران دانشجویی) و هم انجمنی ها از نقدهای تند من با من تند شدند که شما که بلد نیستید شعر کلاسیک بگویید نمی توانید نقد درستی داشته باشید و فقط اشکال می گیرید ! ( البته من غزل می گفتم و در قطعه و دوبیتی هم هی دستی داشتم و مثنویهای هجو و هزل و طنز که تا دلتان بخواهد) ! گفتم چشم هفته آینده با یک غزل به خدمتتان خواهم آمد !( البته آنها هر چه غزل می خواندند نسخه مبتذلی از هوس گرایی بود )! و آن غزل این بود که در انجمن خواندم :
" توی جلد غزل شدی یک هو ! رهسپار جدل شدی اهّو !
شعر بی قافیه تن لخت است ! توی شلوار شل شدی آقو
شعر توله اتل متل بازی است؟ گاو حسن کچل شدی مومو
تو که هرّ را ز برّ نمی فهمی اهل بوس وبغل شدی چطّو؟
مردک ساده دهاتی وار...! دلقک پر دغل شدی گمشو!
چه قلنبه سلنبه ها بلدی ! به مترجه بدل شدی مسیو؟
طفلکی پیر مرد همسایه ..! الکی گفت دلّ شدی مارو !
من ز بیت نخست گفتم : نه! آخرش هم غزل شدی هم نو!
البته چند بیت آن به ضرورت ادب حذف شده است ! خوب به یاد دارم که دبیر انجمن شعر مربوطه زیر لب می خندید و گفت :" با یک غزل به خدمتشان رسیدید ، نیامدید !( آقای دکتر شمس بودند و حافظه عظیمی در به یاد سپاری گفته ها و اشعار داشتند ).
اما یک شعر نو که باز هم موضوعی است برای درگذشت چندی از ایبان و نویسندگان و شاعران ایران در همان سالها ! :
اینک دریغ ویران اگر ایران نمی شود !
اینک دریغ اینک فسوس
خون هر کدامین مرد به مکر هر ناکدامین نامرد می ریزد !
شب نشسته به ظلمت چگونه یارد دید ؟!
نه به آذرخشی ، نه به کور سوی ستاره ای امید !
که چاره گر به بیچارگی فرو افتاده است
و
این اعتراف به غارت جان ،،،
نه !
به غایت بخرد آن است ؛ که مغز به چاردیواری جمجمه نام باید و فراتر از آن بهوش نشاید!
اینک دریغ ویران اگر ایران نمی شود !
و البته از این دست مرثیه گونه ها در آن سالها بسیار سروده شد که بسیاری را حتی نه به حافظه دارم و نه زحمت حفظ آن را کشیدم !
از دست رفته اند به آغوش خاک اگر ،
اشکی چکد چه باک ! مگر ،
بروید شقایقی
شرمین و داغدار فریاد برکشد :
فرزند من ایران عزیز دار .
حتی به خاک نیز ایشان نخفته اند !
ای داد بیداد ! جوانی هم بهاری بود و بگذشت ! آری من از این دست شعرها را در انجمن می خواندم و عده ای جوانتر از من می آمدند و می خواندند که :
" گفتی به محض مرد شدن می ستانمت نامرد بی مروت کی مرد می شوی؟"
و من هنوز هم مرد نشده ام !البته هنوز هم ذره ای نامردی آن دوران را برای خودم نگه داشته ام ...!
یک سرباز داشتیم به نام "دلفان آذری" که عاشق دختر کدخدایشان بود و به من سفارش یک غزل داد که بگویم تا او برای دختر کدخدا ببرد ! باور کنید راستش را می گویم فکر می کنم اهل روستایی به همین نام " دلفان" در شمال بود ! که نوز کدخدا داشتند و کد خدا منشی می کردند ! به ناچار برای او غزلی گفتم که ببرد و به دست دختر کدخدا بدهد ! خدا کند خودش هم به دست دختر کدخدا رسیده باشد .( از ته دل برایش آرزو کردم )
وقتی که چشم مردم ده خواب می شود این آسمان ستاره و مهتاب می شود
ماه وستاره ها همه شان بوسه منست با چشمکی بسوی تو پرتاب می شود
یادت که می کنم به خدا جان کدخدا هی کله قند توی دلم آب می شود !
وقتی قدم به کوچه و بازار می نهی ! اسفند در محله چه نایاب می شود !
تب می کنم برای تو باور نمی کنی ... حالم ، هوای بندر میناب می شود !
این غزل را همان روزی که خواست به دستش دادم که ... دیگر هم هیچ دستی در آن نبردم و تغییری در آن ندادم ... هر چند اشکالات بسیاری دارد اما کمی به دل می نشیند !
 

kahar

Member
دوستان عزیز این شعر رو دوباره به درخواست دکتر غفاری گذاشتم


زن - دريا - اسب
سه گانه عشق
مغرور و سركش
رام نشدني
زيبا و پر وسوسه
خيال بر انگيز و مواج
با شكوه و پرطپش
زن - اسب - دريا
با يادهاي ماندگار
در گذرگاه روزگار


زن - دريا - اسب
مي آيد سوار
از درون آتش
با نجابت اسب
از دورترين دورها
سياوش وار چون آرش


زن - دريا - اسب
مي آيد سوار
آهاي مغول
با اسب و تازيانه
بي تبار
بي اصل
مست و ديوانه
زن - دريا- اسب
روح - تن - آب
سيمين دخت
مرگ نهنگها
شبديز
با سيال ذهن پر از خواب
زن - دريا - اسب
وا مانده - خسته - بي موج
با كدام گيسو ؟
با كدام آبي؟
با كدام يال؟
فرياد - درد - بي اوج
زن - دريا - اسب
آهاي بيابان گرد اين اسب شبديز است
اسب نيست
نجابت است
اين زن ايراندخت است
صلابت است
زن - دريا - اسب
آهاي زندانبان
برو به قعر جهنم
با كليدهاي سوزانت
آتش فريب
زن - دريا - اسب
با جام - شراي - شعر
مهربانو
رخش هاي بي سوار
رسيده هاي بي صدف
آهاي الهه گان مهر
زن - دريا - اسب
آن مرد مي آيد
او در باران مي آيد
او با اسب مي آيد
او از دريا مي گذرد

زن مي داند - دريا مي داند - اسب مي داند
 

مرضیه

Member
فتانه گفت:
دوستان عزیز این شعر رو دوباره به درخواست دکتر غفاری گذاشتم


زن - دريا - اسب
سه گانه عشق
مغرور و سركش
رام نشدني
زيبا و پر وسوسه
خيال بر انگيز و مواج...
فتانه ی عزیز
شعرتون بسیار زیباست و قرار دادنش در این تاپیک پیشنهاد خوبی بود.
استفاده از اسامی خاصی که هر کدوم خود نمادی از یک اسطوره ی ملی است،رخت حماسی بر تن شعر شما پوشانده .اسامی نظیر سیاوش،آرش،سیمین دخت،ایراندخت ،شبدیز و...این اسامی با روح ما با تاریخ و فرهنگ ما با تمدن کهن ما ارتباط داره و حس غرور ملی رو در انسان زنده میکنه،خواه خواننده ی شعر زن یاشد یا مرد،ایراندخت باشد یا ایران پور...!من حماسه ی لطیفی رو زیر پوست شعر شما حس کردم که در وجود هر بانوی این مرزو بوم وجود داره، بانوانی با روحی به وسعت و ژرفای دریا و غرور و نجابتی مثال زدنی...و چه ترکیب هماهنگی: "زن،دریا،اسب " نیاز به واژه ی دیگری برای بیان صفات نخواهد بود!
پاراگراف سوم شعر شما که اشاره داره به حمله ی مغول به ایران ناخوداگاه من رو به یاد شعری انداخت که در دوران تحصیل میخوندیم و از مقاومت پسر محمد خوارزمشاه "جلالدین"روایت میکرد...
جایی که شاه در برابر حمله ی بی رحمانه ی چنگیز ،چاره ای جز فدا کردن زن و فرزند خود نمی بینه و خودش به امید یافتن نیروی کمکی با اسبش به دل امواج رود سند میزنه...!اجازه بدید از زبان خود دکتر مهدی حمیدی بشنویم که چه تاثیر گذار سرودند:
شبی آمد که می باید فدا کرد
به راه مملکت فرزند و زن را
به پیش دشمنان استاد و جنگید
رهاند از بند اهریمن جهان را
پس آنگه کودکان را یک به یک خواند
نگاهی خشم آگین در هوا کرد
به آب دیده اول دادشان غسل
سپس در دامن دریا رها کرد
بگیر ای موج سنگین کف آلود
ز هم واکن دهان خشم وا کن
بخور ای اژدهای زندگی خوار
دوا کن درد بی درمان دوا کن...
"با سيال ذهن پر از خواب
زن - دريا - اسب
وا مانده - خسته - بي موج
با كدام گيسو ؟
با كدام آبي؟
با كدام يال؟
فرياد - درد - بي اوج
زن - دريا – اسب"
زنان چون کودکان در آب دیدند
چو موی خویشتن در تاب رفتند
از آن درد گران بی گفته ی شاه
چو ما هی در دهان آب رفتند...
و مرگ نهنگ ها...که تصویر خودکشی دسته جمعی نهنگ ها باز من رو به یادآوری همین رویداد هدایت کرد و بسیار است از این دست حماسه ها و داستان ها که نام بانوی ایرانی رو در عرصه ی تاریخ برجسته میسازد.
و استفاده از ترکیب هایی زیبا در جای خود باعث میشه که تا پایان روند شعر به همان منوال_ زیبا و با صلابت _باقی بماند.ترکیب هایی نظیر "الهه گان مهر"،"مهر بانو"،"رخش های بی سوار"،"رسیده های بی صدف" و ...
و شعر از نظر من دقیقا جایی که باید و با جمله ای کامل(از لحاظ جایگاه و مفهوم) به پایان میرسد، کاملا هنرمندانه!
باز هم ممنونم فتانه جان.من بعنوان یک دختر ایرانی از خوندن شعرتون احساس غرور کردم ولذت بردم.
ضمنا پیش دستی من رو در نقد شعر ببخشید!
قابل توجه صاحب امتیازان عزیز!
اگر من به حد نصاب امتیازدهی رسیده بودم این پست رو بی امتیاز نمیگذاشتم!!!پس بی زحمت یه نفر بجای من زحمتش رو بکشه لطفا.
 
بالا