این خاطره سواری مامانم تو دوران نوجوانیشه .
در زمانهای نه چندان قدیم ،یه روز مامانم بدور از چشم پدرش میره تو اصطبل و اسب محبوب پدربزرگم(صبا) که نمی زاشت هر کسی سوارش بشه رو می دزده .
سوارش میشه و به تاخت از محوطه ویلا دور میشه .
مامانم می گه انقدر غرق سواری و لذت بردن از گشت و گذار با صبا بودم که هم زمان و مکان رو فراموش کردم .
تا اینکه فهمیدم که خیلی دیر کردم و باید برگردم .
از اون طرف خانوداش بعد از کلی گشتن دنبال دختر شیطونشون و صبا فهمیدن که موضوع چیه !!!!!!
مامانم هم که بلاخره رضایت داده بود برگرده در حالی که به تاخت برمی گشت اسبش با صدای پارس سگ رم کردو مامانم
رو انداخت زمین و باعث شد لباس مامانم پاره و بدنش زخمی شه .
بااین اتفاق مامانم با حال زار خودشو به خونه می رسونه .
تو خونه هم هه منتظزش بودن که دعواش کنن اما با دیدن این حالتش دلشون سوخت و کاریش نداشتن.
مامانم با تعریف کردن این خاطره می گه هنوز لذت اون سواریه یواشکی و زمین خوردن رو بعد از گذشت سالها حس
می کنم .
در زمانهای نه چندان قدیم ،یه روز مامانم بدور از چشم پدرش میره تو اصطبل و اسب محبوب پدربزرگم(صبا) که نمی زاشت هر کسی سوارش بشه رو می دزده .
سوارش میشه و به تاخت از محوطه ویلا دور میشه .
مامانم می گه انقدر غرق سواری و لذت بردن از گشت و گذار با صبا بودم که هم زمان و مکان رو فراموش کردم .
تا اینکه فهمیدم که خیلی دیر کردم و باید برگردم .
از اون طرف خانوداش بعد از کلی گشتن دنبال دختر شیطونشون و صبا فهمیدن که موضوع چیه !!!!!!
مامانم هم که بلاخره رضایت داده بود برگرده در حالی که به تاخت برمی گشت اسبش با صدای پارس سگ رم کردو مامانم
رو انداخت زمین و باعث شد لباس مامانم پاره و بدنش زخمی شه .
بااین اتفاق مامانم با حال زار خودشو به خونه می رسونه .
تو خونه هم هه منتظزش بودن که دعواش کنن اما با دیدن این حالتش دلشون سوخت و کاریش نداشتن.
مامانم با تعریف کردن این خاطره می گه هنوز لذت اون سواریه یواشکی و زمین خوردن رو بعد از گذشت سالها حس
می کنم .