اسب تاريخ را همراه ايرانيان دويده است.وقتی قصد داریم اصالتمان را نشان دهیم میگويیم «از اسب افتادهایم، از اصل که نيفتادهايم».
اگر هدیهاي براي یك نفر ببریم و طرف شروع کند به عیب و ایراد گرفتن، بهاش میگويیم «اسب پیشکشی را که دندانش را نمیشمارند». اگر با یك نفر همصحبت شويم و طرف بیشتر از آن چیزی که لایقش است توقع تعریف و تمجید داشته باشد و از حرف يا برخورد ما برنجد، میگویيم «به اسب شاه گفتهاند یابو» يا وقتی میخواهيم از تاثير همصحبتي و همنشيني بگوييم، یاد این ضربالمثل میافتیم که «اسب و خر را که یكجا ببندند، اگر همخونشوند، همبو میشوند».
در تمام اين ضربالمثلها یک كلمه مشترك وجود دارد؛ اسب. در فرهنگ و متون مذهبي ایرانیها اسب همیشه حضور پررنگ و مهمی داشته. حتی در آياتي از قرآن مجيد هم به اسب اشاره شده و به آن قسم ياد شده؛ «سوگند به اسبان دونده که نفس همی زنند به آواز در تاختن و آتش جهنده از سمهایشان...».
در ادبيات ایران باستان در مورد خلقت اسب افسانه جالبی وجود دارد. گفته شده که وقتی خداوند خواست اسب را بیافریند به باد جنوب گفت خود را جمع کن که میخواهم موجودی سریعتر از تو بیافرینم. باد گفت موجودی نیافرین که او را به آتش عذاب کنی. پس خداوند به فرشتهای دستور داد تا مشتی باد را در دست بگیرد و از آن اسبی به رنگ قهوهای و قرمز آفرید