گویا هیچ کدام از دوستان علاقه ای نشان ندادند ! جانان من عزیزان من " الهی نعل اسبتان لعل شود " چرا در مسابقه شرکت نمی کنید ؟
مردی وامدارشده بودوهرچندبرای پرداخت وام خودمی کوشیدکاری ازپیش نمی بردناچارازشرمندگی وامخواه ،روپنهان میکرد.تااینکه وامخواه روزی درکمینش نشست واورادستگیرکردوگریبانش گرفت تاوی رابه داوری نزدقاضی برد.بیچاره تن دردادوبااوروانه ی محضرقاضی شدند.دربین راه به خیال فرارافتادودرپیچ کوچه ای به خانه ای که درش بازبودگریخت وازراه پلکان به پشت بام پناه برد.وامخواه هم دنبالش کرده چون می خواست اورادستگیرکند.هردودرپشت بام مردم می دویدند.دربیرونی یکی ازخانه هاودرگوشه ی حیاط پیرمردنابینایی چپق دردست سرگرم تسبیح چرخانی ولب جنبانی بودوعروسش که حامله هم بوددرکنارپیرمردسبزی پاک میکرد.بدهکارکه می دیددوباره بازداشت خواهدشد،بناچاربسم الهی گفت وخودراازبالای بام به داخل حیاط همین خانه انداخت .ازبدبیاری درست یکراست به روی آن پیرمردافتادوپیرمردنابینادردم جان به جان آفرین تسلیم کردوبانوی حامله هم بادیدن صحنه ازوحشت، سقط جنین کردوبچه اش ازبین رفت .شوهرزن براثرسروصدادرحیاط حاضرشدوآن بدبخت رابه بادکتک گرفت ومی گفت :احمق نادان پدرعزیزم راکشتی وبچه ی نازنینم راازبین بردی ! الان ۵ماهه که مادرانتظاراین بچه بودیم ،قاتل میکشمت! .دراین هنگام وامخواه نیزکه ازراه پلکان به پایین رسیده بودگریبانش راگرفت .وامداربه شوهرآن زن گفت :آقابخدامن ازدست این وامخواه فرارمیکردم باشماهیچ گونه کینه و دشمنی ندارم ،حال که آب ازسرم گذشته توهم بیاتابه دیوان قاضی برویم ،هرچه داوری کردمی پذیرم !هرسه نفربه سوی خانه ی قاضی روان شدند.دربین راه شخصی اسبش فرارکرده بودوبرای گرفتنش فریادکنان ازمردم یاری می خواست .مردبیچاره ی مفلس خواست کارنیکی انجام دهد،سنگی اززمین برداشت وبه طرف اسب انداخت ،تاشایدازفرارآن حیوان چموش جلوگیری کندولی ازقضاسنگ یکراست به چشم اسب خوردودردم یک چشم اوراکورکرد !
خداونداسب هم خشمگین پیش آمدوبه وامداربدبخت آویخت که :ای ستمکارنادان چراسنگ پرتاب کردی واسب قیمتی مراکورکردی؟! بایدازعهده ی تاوانش برآیی .وامدارگفت :آقامابه دیوان قاضی می رویم توهم بامابیاهرچه قاضی داوری کردمی پذیرم .چندقدمی که جماعت بایکدیگرمی رفتنددرکناررودخانه ای به برزگرپیری رسیدندکه خروامانده ای داشت .الاغ درزیربارسنگین به گل ولای کناررودخانه فرورفته بود،برزگربادیدن آنان امیدواروشادمان گردیددست بدامان آنهاشده ویاری خواست ،تاهریک دست به زیربارکرده وخرراسبکباروقادربه برخاستن کنند،باجان ودل پذیرفتندتاشایدبه برادردینی خودخدمتی کرده باشند.دونفربارخرراودیگری گوشش راگرفت ووامداربیچاره هم ازدمش گرفت .زوری زدکه خربرخیزدوازفرط بدبختی او، دم خرازبیخ کنده شدودردستش ماند.بادیدن موضوع صاحب خربرآشفت وچوبدستی رابالابردوگفت :ای بی انصاف احمق ! ،چراچنین کردی که دم الاغ نازنینم کنده شودودرنتیجه بمیرد.تمام داراییم همین حیوان زبان بسته بودچشمت کورحالابیاوتاوانش رابده !وامدارگفت :آرام باش ،ناراحت نباش این سه نفربامن مرافعه دارندوماداریم به محضرقاضی میرویم ،عموجان توهم چهارمی آنهاباش ،هرچه قاضی داوری کندمی پذیرم، چشم !!
سرانجام چهارنفرمدعی باشخص وامداربه خانه ی قاضی رسیدندهمینکه وارددالان خانه ی قاضی شدند،وامدارتکه سنگی راکه درآنجاافتاده بوددید،آن رابرداشت وزیرقبای خودبگرفت ودرهنگام ورودبه محضرقاضی برمدعیان پیشی جسته سلام بلندوبالایی کردوکرنشی بجای آوردوبادست دیگراشاره به سنگی که زیرقباگرفته بودوهمچون کیسه ای پرازسکه به نظر می رسیدکرده وبااشاره گفت که :هدیه راآورده ام ،کمک بفرما!قاضی بااشاره ی چشم خاطراوراآرام ووعده ی مساعدتش داد.همین که مدعیان همگی درمقابل قاضی قرارگرفتند ،نخست شخص وامخواه پیش رفت وگفت :حضرت قاضی مدتی است که این مردازمن پولی گرفته هرچه مطالبه می کنم امروزوفرداکرده وازپرداختش شانه خالی می کند.اینک داوری فرما!قاضی روبه وامدارکردوگفت :درجوابش چه داری بگو!وامداربکلی منکربدهی شد.قاضی روبه وامخواه کرده گفت آیاشاهدداری ؟پاسخ داد:خیرجناب قاضی .قاضی برآشفت و گفت :توبایدشاهدبیاوری تاطلب خودراثابت کنی وگرنه به صرف ادعاکه نمی توان به مردم آبرومندآویخت وآبروی آنهاراریخت ،بخاطراین تهمت200سکه زربه این بدبخت بده .وامخواه بناچارپذیرفت و۲۰۰سکه ی زربه وامدار تحویل داد.
دومی پیش آمدگفت :جناب قاضی پدرپیرونابینایی داشتم و عیال من نیز حامله بوداین مردنادان خودراازروی بام به روی پدرم انداخت واوراکشت وبچه ی نازنینم هم سقط شدوازبین رفت .هرچه حکم خدایی آن است بفرما!قاضی گفت مشکلی نیست جانم ! ازهمین امروزنخست بانـورابه خانه ی اومی فرستی تامثل اول حامله اش کرده وسپس اورابه توبازگرداند.منتها مدتی که درخانه ی اوست بایدمخارجش رابپردازی وازهمین ساعت این زن برتوحرام است وتادرخانه ی اوبارنگرفته حق نداردبه خانه ی توبازگشت نماید.وامادرباره ی پدرمرحومت، خداوندبه توصبردهد.انشاا...پس ازبارگیری وتحویل گرفتن همسرت،این مردمفلس رادرکنارهمان دیوارمی نشانی وازهمان پشت بام می پری وبرویش می افتی آنقدرمی پری تااینکه قاتل بمیرد .شوهرزن خشمگین شدوپرخاش کردکه :این چگونه حکمی است !!چه میگویی ؟؟!قاضی ازکوره دررفت واوراناسزاگفت .تااینکه سرانجام قرارکاربراین داده شدکه که شوهرزن 500سکه ی طلابه وامداربدهدوهرحق وحقوقی راکه نسبت به یکدیگردارندمصالحه وگذشت نمایند.
نفرسوم پیش آمدوداستان اسب خودراگفته مطالبه خسارت چشم آن حیوان راکرد .قاضی گفت :بلی وامداربایددیه بدهد.ولی به این ترتیب که نجارماهرو زبردستی رابیاوریدتااسب رابااره بصورت عادلانه دونیم کندوتوآن نیمه راکه چشمش بی عیب است به معرض فروش گذاری هرچه آن راخریدند،این نیمه ی کورشده رابایداین شخص ازعهده ی غرامتش برآید!!پس ازمناقشات زیادبالاخره مقررشدکه ۱۰۰سکه ی زرصاحب اسب به اوبدهدواسب کور،مال خودش باشد!.
دراین هنگام صاحب الاغ ، دم کنده شده را که بعنوان سندومدرک به همراه آورده بودزیرقبای خودپنهان نمودوروبه درمحکمه کرده وراه افتادتافرارکند.قاضی اوراصداکرد:مومن کجامی روی ؟!مگربرای دادخواهی نیامده ای ؟!صاحب الاغ بناچاربرگشت وگفت :ایهاالقاضی عدالت پرور ،به خدامن عرضی نداشتم !.رهگذربودم ،اصلامن اشتباهی به اینجاآمده ام حالامی خواهم بروم شاهدبیاورم که :خرمن ازکرگی دم نداشت !!واین ضرب المثل ازآن زمان درزبان شیرین پارسی ودرمیان مردم روان گردیدوماندگارشد!.
منبع:??? ?????? ?????? ?????? !
شرمنده مهسا جان...:mellowsmiley:
عذر میخوام که مطالعه نکردم.
4) الفرس نفس الفرس بس ایلالها امبدل
(اسب همان اسب است تنها یالهایش تغییر کرده)
کاربرد : این همان وسیله است تنها کمی آن را دست کاری کردهاند.
منبع:?????? ????? ????? ??? ???
سه 5ساله اسب و سه10ساله مرد/بباید ببینی به روز نبرد...