آتش بیار معرکه ی یک سوار باش
بر فصل های کهنه ی قلبم بهار باش
قدری بهشت روی سر من بپاش و بعد
بگریز از جهنم و فکر فرار باش
چون لولیان شهر نگاه من اینچنین
پایی بکوب،دست بزن،بی قرار باش
غم بی تو از سر من رد نمی شود
فرهاد من،تبلور شیرین یار باش
این زوزه ها کشیده که نه،غلت می خورند
بغض مرا دوباره بیا انفجار باش
بر قله های قلب رمیده م ز روزگار
آن فاتح همیشه ی با اقتدار باش
سرمای برف و بوران غصه ها
دیگر بس است،بیا نوبهار باش
گاهی میان دغدغه های عبوری ام
بخشنده تر ز حاتم و از شهریار باش
مانند روزهای گذشته عزیز من
آتش بیار معرکه ی یک سوار باش