عکس العملتون چیه؟

مـــحــمــد رضــــا گفت:
قطعا" استفاده از زبان خوش توی تجربه شخصی من نشون داده که راه کار بهتری است. ولی گاهی اوقات هم اگر حیوون ترس از انسان نداشته باشه 10 نفر هم نمیتونن حریفش بشن
این اتفاق برای خودم افتاده:
چند ماه قبل رفتم اصطبل یکی از دوستان که ببینم چرا اسب را نیاورده تعزیه ، دیدم بیش از 20 نفر آدم دور اسب جمع شدند و با طناب و بیل افتادن به جون اسب و میخوان سوار اسبکشش کنن و حیوون بیچاره هم قدم از قدم بر نمیداشت که هیچ ، فقط لگد میزد . جلو رفتم وازش خواستم که اسب را به من بده تا سوارش کنم ، صاحبش کمی ناراحت شد و قبول کرد.
وقتی اسب را به من داد از همه خواستم که از اونجا برن و جلوی دید اسب نباشن ، اسب را 2 دور اطراف اسبکش گردوندم و در کمال حیرت همه اسب باخوشی همراه من اومد توی اسبکش .
ممکنه بپرسم چیکار کردید که اسب باهاتون راه اومد؟؟
 
نفس گفت:
ممکنه بپرسم چیکار کردید که اسب باهاتون راه اومد؟؟
کار خاصی انجام ندادم
همون خلوت کردن اطراف اسب و سعی در برقراری ارتباط با حیوان باعث جلب اعتماد اون شد و اینکه دید هیچ محرکی از عقب تهدیدش نمیکنه آروم شد .
 
مـــحــمــد رضــــا گفت:
قطعا" استفاده از زبان خوش توی تجربه شخصی من نشون داده که راه کار بهتری است. ولی گاهی اوقات هم اگر حیوون ترس از انسان نداشته باشه 10 نفر هم نمیتونن حریفش بشن
این اتفاق برای خودم افتاده:
چند ماه قبل رفتم اصطبل یکی از دوستان که ببینم چرا اسب را نیاورده تعزیه ، دیدم بیش از 20 نفر آدم دور اسب جمع شدند و با طناب و بیل افتادن به جون اسب و میخوان سوار اسبکشش کنن و حیوون بیچاره هم قدم از قدم بر نمیداشت که هیچ ، فقط لگد میزد . جلو رفتم وازش خواستم که اسب را به من بده تا سوارش کنم ، صاحبش کمی ناراحت شد و قبول کرد.
وقتی اسب را به من داد از همه خواستم که از اونجا برن و جلوی دید اسب نباشن ، اسب را 2 دور اطراف اسبکش گردوندم و در کمال حیرت همه اسب باخوشی همراه من اومد توی اسبکش .
دقیقا اینجور صحنه ای توی مسابقات پرش کرمان اتفاق افتاد واسب رو خیلی اذیت کردن
 

ET

Member
برای من پیش نیومده ولی تا جای که بتونم نیگهش میدارم و اگه نشد فرار . . .
البته باز بستگی به اسب هم داره
 

علی واحدی

Active member
اگه من باشم وسط مانژ با چند تکه هویج میایستم (البته کاملا ریلکس و با اعتماد به نفس کامل). بعد هر چه باداباد ??? ??? ???
 

علی واحدی

Active member
نفس گفت:
اگه یه اسب رم کنه و با سرعت زیاد بیاد طرفتون چیکار میکنید؟
فرار رو بر قرار ترجیح میدید؟!
یا سعی میکنید نگهش دارید!!!!
یا...
دوستان عزیز این مسئله رابطه مستقیم با چیزی داره که توی ذهن و روح و قلب شما میگزره. اگر اسبی داخل مانژ ول بود و حمله میکرد اگر با دل پر و بدون اندکی ترس پا به مانژ بزاری امکانش خیلی کمه که بهت حمله کنه و در صورت اینکار هم فرار بدترین حالته و بهترین حالت اینه که همینطور که بطرفتون میاد از سر جاتون تکون نخورین و سعی کنین با گفتمانهای دلنشین آرومش کنین و معمولا در آخرین لحظات تغییر مسیر میده(البته این تجربه شخصیه و شما سعی کنین توی این وضعیت گرفتار نشین) چون من اصولا توی سوارکاری جونم کف دستمه.
 

mahsa

Member
یکبار این موضوع برای من پیش امد
یکی از اسبها سوارش زد زمین و شروع کرد به فرار کردن اسب خیلی قوی بود و خیلی حمله میکرد در مانز باز بود واگر از زمین خارج میشد ممکن بود مشکلات بیشتری به وجود بیاره 2 نفر راه خروجی بسته بودیم که به لطف یکی از خانمها که نمیدونم چرا جیغ میزد یکیمون مجبور شد بره اون ساکت کنه من موندم و در و یک دنیا ترس اسب هم که ماشالله هکلی داشت با سرعت امد طرفم من فقط دعا کردم یک جوری بزنه که بتونم تحمل کنم نمیدونم اسبه دلش سوخت یا خنده ش گرفت از جثه من که تو صورتم وایساد خیلی هم ارام شده بود اصلا" انگار نه انگار چند دقیقه پیش یک نفر زده زمین
ولی من انقدر هول کرده بودم که نمیتونستم بگیرمش خداروشکر یکی از مربیها از پشت گرفتش
خلاصه اگر یکبار دیگه این اتفاق پیش بیاد سعی میکنم با چند نفر جلوی اسب بگیرم
 

علی اصفهانی

Active member
هیچ وقت راه عبور را بطور کامل برای اسب نباید بست .
ممکنه اسب عمدی یا غیر عمدی به شما برخورد کنه و اتفاقی که برای مرحوم عبدالله شکاری در رفسنجان افتاد خدا نکرده تکرار بشه .

اینطور که شنیدم اسب زیبایی بنام "تاج" در کوچه باریکی بسمت اصطبل میدویده و با مرحوم شکاری برخورد میکنه و در اثر همین اتفاق ایشان فوت کردند .
کسی دقیقا ندیده که چه اتفاقی افتاده ولی حدث بر این بوده که احتمالا ایشان قصد نگه داشتن اسب را داشتند. و یا اینکه در اثر گرد وخاکی که در اثر حرکت اسبها ایجاد شده بوده اسب درست آقای شکاری را ندیده و بهشون برخورد کرده .

مرحوم عبدالله شکاری پیشکسوت اسب سواری در رفسنجان بودند .
 

mahsa

Member
هیچ وقت راه عبور را بطور کامل برای اسب نباید بست .
ممکنه اسب عمدی یا غیر عمدی به شما برخورد کنه و اتفاقی که برای مرحوم عبدالله شکاری در رفسنجان افتاد خدا نکرده تکرار بشه .

اینطور که شنیدم اسب زیبایی بنام "تاج" در کوچه باریکی بسمت اصطبل میدویده و با مرحوم شکاری برخورد میکنه و در اثر همین اتفاق ایشان فوت کردند .
کسی دقیقا ندیده که چه اتفاقی افتاده ولی حدث بر این بوده که احتمالا ایشان قصد نگه داشتن اسب را داشتند. و یا اینکه در اثر گرد وخاکی که در اثر حرکت اسبها ایجاد شده بوده اسب درست آقای شکاری را ندیده و بهشون برخورد کرده .

مرحوم عبدالله شکاری پیشکسوت اسب سواری در رفسنجان بودند .

راستش ما هم اگر احساس میکردیم قضیه خیلی جدیه راه باز میکردیم
سانحه دل خراشی بوده خدابیامرزدشون
 
ماشالا همگي رو دست پسرشجاع رو آوردن ها...
من كه هربار اينجور شده خودم رو كشيدم كنار...يعني اصلا قد و قواره ام به اين شجاع بازيا نيومده...:winksmiley02: و قبل از اينم كه من بخوام جلوي اون اسب رو بگيرم آقايون اقدام كردن!!
ولي من با تمام شجاعت و ريسك پذيريم اصلا نميتونم تكون نخوردم و حتما خودم رو به يه گوشه امن ميكشم...
 
اولين باري كه همچين اتفاقي براي من افتاد حدود 3 سال پيش بود...باشگاه قبلي ورودي اصطبلش به وسط فضاي باشگاه روبروي مانژ بود و يه اتاقك بين اين ورودي و حصار بود...
من چند قدمي اين ورودي به ديوار اتاقك تكيه داده بودم با يه دختر تازه كار ديگه...اون زمان من هيچ تجربه ي اسبي نداشتم و اوايل آموزشم بود قبلا با اسب ها فقط توي باكس هاشون رابطه داشتم يا بيرون هم كه بودن آروم بودن...
يكي از پسرها كه از من كوچكتر بود سوار يه ماديون اومد بيرون و ميخواست بره توي مانژ
اونطرف تر
هنوز خيلي دور نشده بود كه شيهه اسبي اومد...زمستون بود و ورودي رو با يه پرده چرمي پوشونده بودن...من تكيه ام رو از ديوار برداشتم و يه كم به ورودي نزديك تر شدم كه ديدم يه سيلمي گنده اومد بيرون و سعي ميكرد روي پاهاش بلندشه و يه كارگر كه تلاش ميكرد اسب رو نگه داره من كه نميدونستم چيكار بايد بكنم تو فكر اين بودم نكنه بياد رو سر من كه يهو اسب ول شد و روي پاهاش بلند ميشد و با اينكه هم راه چپ داشت هم راه راست نميدونستم ميخواد كدوم طرفي بره نكنه ميخواد مستقيم بياد رو سر من؟:blinksmiley: از ترسم به ديوار تكيه كرده بودم و هيچي نميدونستم بي اختيار رفتم پشت اون اتاقك پناه گرفتم و اون لحظه نميدونستم بخندم يا بميرم از ترس!!:dodgy::blushsmiley:اون دختر هم اونجا نبود وقتي ديدم مربيم اسب رو گرفته و سعي داره آرومش كنه و داره ميبردش پشت محوطه آروم شدم و تازه خنده ام صدا گرفت مادر من خيلي ترسيده بود و از دور با نگراني منو نگاه ميكرد...
اون پسر كه سوار ماديون بود فهميده بود همه اينا به خاطر ماديونشه از ترسش پشت اسبكش ها قايم شده بود !!:laughingsmiley:
 
اولين باري كه همچين اتفاقي براي من افتاد حدود 3 سال پيش بود...باشگاه قبلي ورودي اصطبلش به وسط فضاي باشگاه روبروي مانژ بود و يه اتاقك بين اين ورودي و حصار بود...
من چند قدمي اين ورودي به ديوار اتاقك تكيه داده بودم با يه دختر تازه كار ديگه...اون زمان من هيچ تجربه ي اسبي نداشتم و اوايل آموزشم بود قبلا با اسب ها فقط توي باكس هاشون رابطه داشتم يا بيرون هم كه بودن آروم بودن...
يكي از پسرها كه از من كوچكتر بود سوار يه ماديون اومد بيرون و ميخواست بره توي مانژ
اونطرف تر
هنوز خيلي دور نشده بود كه شيهه اسبي اومد...زمستون بود و ورودي رو با يه پرده چرمي پوشونده بودن...من تكيه ام رو از ديوار برداشتم و يه كم به ورودي نزديك تر شدم كه ديدم يه سيلمي گنده اومد بيرون و سعي ميكرد روي پاهاش بلندشه و يه كارگر كه تلاش ميكرد اسب رو نگه داره من كه نميدونستم چيكار بايد بكنم تو فكر اين بودم نكنه بياد رو سر من كه يهو اسب ول شد و روي پاهاش بلند ميشد و با اينكه هم راه چپ داشت هم راه راست نميدونستم ميخواد كدوم طرفي بره نكنه ميخواد مستقيم بياد رو سر من؟:blinksmiley: از ترسم به ديوار تكيه كرده بودم و هيچي نميدونستم بي اختيار رفتم پشت اون اتاقك پناه گرفتم و اون لحظه نميدونستم بخندم يا بميرم از ترس!!:dodgy::blushsmiley:اون دختر هم اونجا نبود وقتي ديدم مربيم اسب رو گرفته و سعي داره آرومش كنه و داره ميبردش پشت محوطه آروم شدم و تازه خنده ام صدا گرفت مادر من خيلي ترسيده بود و از دور با نگراني منو نگاه ميكرد...
اون پسر كه سوار ماديون بود فهميده بود همه اينا به خاطر ماديونشه از ترسش پشت اسبكش ها قايم شده بود !!:laughingsmiley:

مرسی.
خاطره بسیار جالبی بود سانی عزیز.:laughingsmiley::laughingsmiley::laughingsmiley:
کلی خندیدم به حالتهایی که داشتی اونجا(که اگه خودم اونجا بودم احتمالا از ترس میمردم بجای اینکه بخندم):blushsmiley:

کما اینکه هر وقت ببینم یه اسب داره میره به هیچ وجه جلوشو نمیگیرم(از ترس!)