به این خطوط مبهم تیره،
نیاز گنگی داشت،
شبیه نیلوفر
به دامن مرداب
و خون تازه از سر و چشم
به زیر نعلی سخت،
روان و جاری بود،
همین خطوط مبهم تیره
چه چشم ها که فریفت
...
من شبیه پاسخی سریع هم
به این علامت سوال بی حساب
نیستم،
آن منی که در تامل دپار
آنهمه گریستم،
شاید انتظار معجزه نمی رود
شاید آن منی که منتظر
منی که پاسخی سریع
منی که در دپار...
نیستم
روز شرط بندی تو بود
لاجرم تپش تپش
بی درنگ عرق و خون
روز وحشی خمیده زیر باد
با گلادیاتوری که موج می زند
در صدای خوف آورش،
جنون...
برد و باختش
پای هر چه می گذشت
دست هر چه رو به روی آن گلادیاتور است
...
درد ثابت است
مرده ایم و در تحرکیم
میله های سرد باکس
راه را به روی انقباض پلک هام
بسته است
در مقابل لبان خامشم
بسط هم نشسته است،
درد،
میله های سرد،
انقباض
...
چهر آفتاب سوخته م،
سر به سر رمیده جانم از هبوط،
زیر اشتیاق تا فلک کشیده ای گم ام،
نور ماهتاب هم به این پلنگ خسته می تند،
گوئیا که گله ای ز اسب های وحشی زمین،
با نهایت توان
به هر چه در من است،
ضربه می زند
...
شعر،
راهزن ترین تب درون من،
بام کاسه های داغ تر ز آش،
اسب کهنه کار بیقرار شب،
ثانیه شمار سرکشی
که بی سبب
نمی زند به خستگیم لحظه ای
این همیشه کهنه کار،لب
چه جنگ نا برابری،
سپر تمام قلب من،
و تازیانه های بی حساب
ز سمت تو،
به این دو پا که در رکاب
زود خسته می شوند
اعتماد نیست،
لحظه لحظه های قلب من
چه بی رکاب،
چه با رکاب
با وفا ترند
...