با عشق بخوانید...

برای لحظه های متمادی نه،
تنها یک لحظه به مانژ رجوع کن
و هر چه غیر از نفس های مانده بر جا را،
برایم به ارمغان بیاور
هرگز اینچنین تو را دست خالی نپذیرفته بودم...!
 
آخرین ویرایش:
بیم آن میرود که ثانیه ها به پا خیزند
و بر آینه های ناگهان ظلمانی شب
سم بکوبند
و با نام دیرین هجران،
از توهم این رویای ناتمام اسبی
به تاخت دور شوند...
 
آخرین ویرایش:

چه بی رحمانه پا در رکاب تشنگی ام مینهی
چگونه میتوان تو را دوست نداشت...؟؟؟
 

علی واحدی

Active member
چه بی رحمانه پا در رکاب تشنگی ام مینهی
چگونه میتوان تو را دوست نداشت...؟؟؟

نفس جان خواهر خوبم همیشه از شعرهای شما لذت برده و میبرم و در زمینه شعر و شاعری نیز هیچگونه اطلاعاتی ندارم ولی بیت اول این شعر با بیت دوم آن کمی تضاد دارد چون اگر شخصی بیرحمانه پا در رکاب اسبی تشنه بگذارد چگونه میتوان انتظار دوست داشتن از او را داشت؟؟؟؟ شاید هم کنایه است و شاید خیلی چیزهای دیگری که من نمیدانم.راهنمایی بفرمایید لطفا. ممنون.
 

علی واحدی

Active member
چه بی رحمانه پا در رکاب تشنگی ام مینهی
چگونه میتوان تو را دوست نداشت...؟؟؟

نفس جان خواهر خوبم همیشه از شعرهای شما لذت برده و میبرم و در زمینه شعر و شاعری نیز هیچگونه اطلاعاتی ندارم ولی بیت اول این شعر با بیت دوم آن کمی تضاد دارد چون اگر شخصی بیرحمانه پا در رکاب اسبی تشنه بگذارد چگونه میتوان انتظار دوست داشتن از او را داشت؟؟؟؟ شاید هم کنایه است و شاید خیلی چیزهای دیگری که من نمیدانم.راهنمایی بفرمایید لطفا. ممنون.
 
نفس جان خواهر خوبم همیشه از شعرهای شما لذت برده و میبرم و در زمینه شعر و شاعری نیز هیچگونه اطلاعاتی ندارم ولی بیت اول این شعر با بیت دوم آن کمی تضاد دارد چون اگر شخصی بیرحمانه پا در رکاب اسبی تشنه بگذارد چگونه میتوان انتظار دوست داشتن از او را داشت؟؟؟؟ شاید هم کنایه است و شاید خیلی چیزهای دیگری که من نمیدانم.راهنمایی بفرمایید لطفا. ممنون.

متشکرم از لطف و توجهی که به شعرهای من دارید،و وقتی که صرف خواندن اشعارم میکنید.

این شعر از زبان من خطاب به اسب گفته شده است،کما اینکه مخاطب من در سایر اشعارم نیز اسب هستش.

چه بی رحمانه پا در رکاب تشنگی ام مینهی
چگونه میتوان تو را دوست نداشت...؟؟؟

معنی شعر:با اینکه تو(منظورم اسب هستش)،مدام بر تشنگی من در عشقی که نسبت به خودت دارم می افزایی و بیرحمانه اینکار رامیکنی زیرا مرا بشدت آلوده ی این عشق کرده ای،اما با وجود اینکه مرا اینچنین اسیر کرده ای چگونه میتوان تو را دوست نداشت و دل برید از عشق تو؟(در واقع دل بریدن از این عشق و دوست نداشتن اسب کاری غیر ممکن است و نمیشود اسب را دوست نداشت)



و اما آرایه های ادبی به کار برده شده:
1."پا در رکاب کاری گذاشتن" کنایه از انجام دادن یک عمل است.و "پا در رکاب تشنگی ام مینهی" یعنی بر عطش من می افزایی و اقدام میکنی به تشنه تر ساختن من در این دوست داشتن و علاقه ی نسبتا مفرط.
و به کار بردن عبارت" بی رحمانه" برای توصیف شدت دلبری یک اسب از آدمی ست و اینکه او بی هیچ ملاحظه ای انسان را مجذوب و دلبسته ی خویش میکند.

2."چگونه میتوان تو را دوست نداشت؟" دارای آرایه ی استفهام انکاری است.بدین معنی که شاعر از وقوع یک امر حتمی و قطعی که احتمال ترک آن(در شعر مربوطه) به صفر میرسد و به قطع میتوان گفت غیر ممکن است والبته خود شاعر هم با وجود علم بر این موضوعان باز هم اظهار بی اطلاعی میکند(به قولی ساده تر ،خود را به کوچه علی چپ میزند!)،سوال میپرسد و از مخاطب میخواهد که پاسخی به یوال وی بدهد به نشانه تاکید بر درست بودن آنچه در تفکر شاعر جاری ست.
چگونه میتوان تو را دوست نداشت؟یعنی محال است بتوان تو را دوست نداشت و راهی برای دوست نداشتن تو وجود ندارد.


امیدوارم شفاف بیان کرده باشم.با این وجود اگر توضیح سلیس تری مد نظر شماست حتما بفرمایید.
 
نفس جان خواهر خوبم همیشه از شعرهای شما لذت برده و میبرم و در زمینه شعر و شاعری نیز هیچگونه اطلاعاتی ندارم ولی بیت اول این شعر با بیت دوم آن کمی تضاد دارد چون اگر شخصی بیرحمانه پا در رکاب اسبی تشنه بگذارد چگونه میتوان انتظار دوست داشتن از او را داشت؟؟؟؟ شاید هم کنایه است و شاید خیلی چیزهای دیگری که من نمیدانم.راهنمایی بفرمایید لطفا. ممنون.


عذر میخوام که الان این رو عنوان میکنم،آخه دیشب حواسم به شعر بود و متوجه نشدم برداشت شما چی بوده.
راستش شما جریانی که در شعر اتفاق افتاد ه رو برعکس تصور کردید؛در واقع شخص پا در رکاب اسبی تشنه نمیگذارد بلکه این اسب است که پا در رکاب تشنگی شخص میگذارد و شخص را تشنه تر میسازد برای یک عشق اسبی.و دوست داشتن از طرف شخص نسبت به اسب است(شخص به اسب ابراز علاقه میکند).و این دوست داشتن را شخص از اسب طلب نمیکند،در واقع شخص می گوید که با تمام بیرحی هایت در تشنه ساختن من در این عشق اسبی،نمیتوان تو را دوست نداشت.

باز هم حاضرم هر کجا رو کامل متوجه نشدید لطفا بفرمایید تا باز هم از زاویه دیگری بیان کنم.چون طبیعیه شما از یک دید به شعر نگاه کنید و شاعر هم از دیدگاه خودش شعر رابررسی کند.و این موضوع فقط با تبادل نظرات تا رسیدن به معنای واقعی شعر قابل حل خواهد بود.
 

علی واحدی

Active member
عذر میخوام که الان این رو عنوان میکنم،آخه دیشب حواسم به شعر بود و متوجه نشدم برداشت شما چی بوده.
راستش شما جریانی که در شعر اتفاق افتاد ه رو برعکس تصور کردید؛در واقع شخص پا در رکاب اسبی تشنه نمیگذارد بلکه این اسب است که پا در رکاب تشنگی شخص میگذارد و شخص را تشنه تر میسازد برای یک عشق اسبی.و دوست داشتن از طرف شخص نسبت به اسب است(شخص به اسب ابراز علاقه میکند).و این دوست داشتن را شخص از اسب طلب نمیکند،در واقع شخص می گوید که با تمام بیرحی هایت در تشنه ساختن من در این عشق اسبی،نمیتوان تو را دوست نداشت.

باز هم حاضرم هر کجا رو کامل متوجه نشدید لطفا بفرمایید تا باز هم از زاویه دیگری بیان کنم.چون طبیعیه شما از یک دید به شعر نگاه کنید و شاعر هم از دیدگاه خودش شعر رابررسی کند.و این موضوع فقط با تبادل نظرات تا رسیدن به معنای واقعی شعر قابل حل خواهد بود.

بینهایت از راهنمایی و توجیهاتیکه نمودید ممنون و متشکرم و کاملا متوجه شدم شما از ذوق هنری بسار بالایی برخورداید. امیدوارم همیشه سالم و سربلند و پیروز باشید. ارادتمند شما علی واحدی
 
بیا از دوزخ تنهایی بگریز
و لذت مصاحبت را مرور کن
در چشم عاشقانت،
رقص یالهایت را از نو بساز
و بر شنهای قلعه ی دوری از مانژ
سمهایت را بکوب.

تو از همین لحظه آغاز میشوی
و خداوند برایت بهشت را در نظر دارد
...
 
الهام گرفته از تبی سرد
بی واهمه تر ز اسب زخمی
من در پی یک شب سترگم...
در پای صنوبری نشستیم
تو شب زده تر ز غربت من
دست دل من پر از ستاره
ای شام سیه بیفکن اینبار
یک پرده ز آسمان چاره...
 
آخرین ویرایش:
ميان هق هق اشيا
گلايه هاي دفن شده
جان تازه ميگيرند
و شب به حرمت اين شيهه هاي بي وقفه
قيام خواهد كرد.
به نشكن آينه هايي شبيه خواهم شد/فقط به خاطر دل
به پاس يك تب ابري
و رعد و برق مهيبي
كه گاه خواهد زد...

تو را قسم به شكوه عجيب يال من
همين ترانه ي آخر به تاختن برگرد
...
 
طعم گس این روزهای سرد
گاهی میان حلق چه بد،گیر میکند

انگار اسب بی سوار نگاهت مرا به خود
با شیهه های سوخته زنجیر میکند
 
آخرین ویرایش:
گاهی میان همهمه تفسیر میشوی
در دستهای شبزده تکثیر میشوی

همرنگ اسبهای وحشی یک دشت بی عبور
میتازی،از زمین و زمان سیر میشوی
 
گلپونه ها تداعی احساس میشوند
با اشک و خنده های دلم پاس میشوند

این کهنه یالها چو بدستت رسد،ز عشق
خوشبو چو عطرهای گل یاس میشوند
 
فضای عاطفه تنگ است
و عشق ،
و گاهی سری که خواهد زد
و قابلیت بالای اسب تند نفس
گذارهای فرود
سکوتهای فراز
چه قلبهای عمیقی
چه ثانیه های عجیبی
به سجده ،نیمه شبت را درود خواهم گفت
...
 
در این کشاکش دلتنگ
جای نعل تو خالیست
و نافذ سخنت،
بین پیچهای سکوت
...

اگر توحش این شهر را به رخ نکشم
ز دستهای دلم جز قنوتهای مدام
و شمعهای اتاقم زبانه بر آید
دلم به تنگ آید
دلم به تنگ آید
...
 
ز دور دست سیاهان به چشم می آیند
و از لبالب چشمت به خشم می آیند

گذشت روز و رسید آن قبیله ی بی اسب
که بین بیتهای شکسته به چشم می آیند

 
آنروز که دست هایم به چشمه خواهند رسید
و آفتاب در سفره ام جاری خواهد شد
دیگر برای پنهان بودن این عشق،شیهه نمیکشم
و به نور ابدی ات اقتدا خواهم کرد
...
به تاخت بیا که دلم را
به جز تو مرهم نیست
...