با عشق بخوانید...

طعم گرم خنده هایت،
غنچه های آتشین قصه ام را باز کرد
با نگاه دلبر تو،
در پناه یال افشانت همیشه،
می شود در شامگه رو بر ستاره ،
پیش مه هم ناز کرد
...
 
آخرین ویرایش:
بی شک این آبشخوری نیست
تا به هرم بیکرانت،
هر زمان پایان دهد...
روزگاری نیست کز غوغای نامت
ابر و ماه و چشمه زاران،
بوی خاک و نم نم باران دهد...
بی شک این فصل بدی نیست،
تا دلت در پای یک برکه،
تلذی ها کند تا جان دهد....
 
آخرین ویرایش:
چه زود می گذرد
و سالهاست،
که اسب های وحشی این دشت
در نبوغ روح اسبی تو
به فصل تازه رسیدند،
چه زود می گذرد...
 
به سرکشی اسب ها همیشه دل می بست
و غرق طغیان بود
به هیبت ازلی او دچار بود و خدا،
همیشه می دانست چقدر این رویا قرین لذت بود،
و گاه از افلاک،
ستاره ای به دلش نور عشق می بخشید.
اسب،
طغیان،
عشق،
سرود لذت بود...
 
بعد از او دیگر
اسب بودن چهره ی خوبی نداشت،
شعر ها هم رنگ محبوبی نداشت

شرط بندی روی خطی کج،
میان قامت رعنای شب،
باختن حتی دگر جایی برای حق سرکوبی نداشت

دل اسیر وهم سرخ آتش و
بی تلاطم، قصد آشوبی نداشت

تا سپیده ،سر زدن ها هست هر چند این نگار
در ستبر آئین ظلمت چهر محجوبی نداشت
 
از روشنای صبح که بیدار می شوی
تازه شبیه عمق شب تار می شوی


انگار خواب زمین در وجود توست
هر صبحگاه خسته که بیدار می شوی


دست تو نیست،رخوت دیرین چه ظالم است
هر روز هم اسیر،چه بسیار می شوی


در برکه بین، غل و زنجیر مثل این
نیلوفران آبی تبدار می شوی


ای چشم ساحل دریای تو کجاست؟
آیا همیشه خیس پدیدار می شوی؟


تخمین نمی زنم که تو سالم گذر کنی
هرگز بعید نیست،تو بیمار می شوی


بر یال آتش تو چه رازی نهفته است؟
آیا چگونه محرم اسرار می شوی؟


چرخیدنت میان هوا و زمین و ابر
شعریست عاشقانه، چو دلدار می شوی


با تاخت هم گذر بکنی سهم می برم
مهمان شعر من این بار می شوی؟


تا جان نگیری از غزلم رد نمی شوی
با روح من لبالب دیدار می شوی


قربانی شکوه سر دار می شوم
ای عشق،تا همیشه تو تکرار می شوی؟
 
آخرین ویرایش:
در واپسین نگاه تو پنهان نمی شوم
درگیر ابرهای وحشی گریان نمی شوم


شب بود یا نفس صبح تازه بود
گفتم چو مادیان خرامان نمی شوم


لرزش کجا و دست کجا و دلم کجا
دیگر گذشت،بیدم و لرزان نمی شوم


شبنم ترین طراوت آن بوته ی گل است
آنچه بخاطرش یخ و بی جان نمی شوم


هرچند حجم قاب مرا له نکرده بود
اما به در از این تله آسان نمی شوم


با اینهمه علامت و "ممنوع نیست" ها
در سرزمین چشم تو حیران نمی شوم


من دوست دارم آفتاب غزلگونه تو را
هرگز نگفته ام به تو: انسان نمی شوم؟!
 
آخرین ویرایش:
این غزلم هنوز کامل نیست، و به کمی ویرایش هم نیاز داره،
اما بنا به دلایلی تصمیم گرفتم امشب بگذارمش.



انگار بین دغدغه ها گیر کرده ام
آیا منم که اینهمه تغییر کرده ام؟


از انحنای خط لبت محو می شوم
خود را به چشم های تو زنجیر کرده ام


قلب تو را که معجزه ی قرن حاضر است
صدها هزار مرتبه تقدیر کرده ام


آری تو کیمیای منی،هرچه غیر توست
آن را به نام فاجعه تعبیر کرده ام


امروز پشت قامت یک بغض مانده ام
این بار اول است که تاخیر کرده ام


مرزی نبود بین من و رعد و برق تا_
باران زد و میان پلی گیر کرده ام


اینک هوای عاشقی ام تازه می شود
من عشق را به نام "تو" تفسیر کرده ام


دل خوش کنم به اینکه مرا بی تو زندگی ست؟
نه ، من هوای یار نفس گیر کرده ام


گرم است شانه های سترگت اگر چه در_
درک حرارت تو کمی دیر کرده ام


...



 
به سادگی یک قطره باران
آرام و رها
همچون نامت،
شاید دمی بیاسایم.

و در مسیر مانژ
زیر لب نجوا میکنم;
بهترین دوستم خواهی شد
من به دلبستگی های تو فکر میکنم
و تو بارور از دقیقه های یورتمه میشوی.

دلم هنوز تنگ میشود،
حتی در کنار تو،
حتی روی زین،
من از دیروز دلتنگ توام،از دیروز...
 
صورت برفی یک شب را دیدم
که برق خیره کننده ای را در چشمانت منعکس میکرد
و تو شیهه میکشیدی و رد میشدی
من پای تا به سر نقره شدم
این مجسمه ی یخی،
را،
با یالهایت تخت میزنی؟!
 
آخرین ویرایش:
و اکنون لبی تر کن
برکه ها هنوز ترانه میخوانند
و اسبها می تازند
پوشانده ایم چشم بر گذر بی شکیب آسمان;
در لابه لای چمنزاری که تو از آن گذر کردی

من رد پایت را خوب میشناسم...
 
وقتی به گیسوی ماه نمی آویزی
شب را با چشم بسته
تعبیر نکن.
نگاه نکرده ات،
همچون اسب بی زین
عطشی را ریشه کن نخواهد کرد
...
 
من ازردپاي ديدنت
وقتي چهارنعل مي دويدي
زمزنه نا آشنايي را
بدون ذره اي چشم داشت
به پاي يورتمه هايت
سر بريدم
باشد كه روزي
تونيز چون من
درمسيرتندبادي كه بپا كرده اي
مات و مبهوت
همچون يال هاي بر باد رفته ام
بر باد روي!!!!
 
من ازردپاي ديدنت
وقتي چهارنعل مي دويدي
زمزنه نا آشنايي را
بدون ذره اي چشم داشت
به پاي يورتمه هايت
سر بريدم
باشد كه روزي
تونيز چون من
درمسيرتندبادي كه بپا كرده اي
مات و مبهوت
همچون يال هاي بر باد رفته ام
بر باد روي!!!!


خیلی ممنون که احساساتتون رو با این طراوت بیان کردید.
منتظر دیگر اشعار زیبای شما هستیم.
 
جایش بود از خوشحالی بمیرم
و اینکه هنوز زنده ام،
شاید برای باز هم دیدن توست.
2سال پیش تو را لمس کردم
و امشب سلولهایم دوباره تو را ملاقات کردند،شیدا
برای دیدنت چه بی تاب بودم
و انگار هم اکنون شعله ور شده ام
بر روی زین جایش بود به آسمانها راه می یافتم
اما،
تو عشق زمینی منی،
بی تو به آسمان هم نخواهم رفت!
جایش بود ...
 
طعم گیج کننده ای داشت یورتمه ات
و پهنای مانژ گنجایش تو را نداشت،
تو گسترده بودی
و طیف هایت را در چشمان تماشاچیان دیدم
طعم گیج کننده ای داشت.
یالهایت را به باد سپرده بودی،
و دلت را به من،
سبک و سیاق جوامردی ات به تحیرم واداشته،
تو را جهان به سادگی کشف نخواهد کرد،
تو گسترده بودی ...
 
من از کشاکش یک اسب در خودم سرخوش،
و حوض حوصله ام سر ریز شده بود،
از ندیدنش.
بالنده ترین بودم،
وقتی محبوبم را نوازش میکردم
و خدا هم ما را به درخت ها نشان می داد...
اینک شیرین کامم،
سبک بال،
دل شاد،
روحم را به فرشته ها قرض داده ام
جسمم بی دغدغه می تازد.
شیدا،
خدای ما بی اندازه بزرگ است...