با عشق بخوانید...

گاه میشود
ستاره ای را دوست داشت
و به شیدایی معتاد شد
و با طراوت بی نظیر آویشن،
با عشقی سوزان،
سبلان را فتح کرد.
و به آرامش کندور سوگند خورد
که میشود روزهای اسبی را
قابی طلا گرفت
...

اسامی اسبهایی که لذت سواری را با آنها تجربه کردم را با بیان خصوصیات هر کدام در قالب شعر در آوردم.

ستاره اولین اسبی بوده که من سوار شدم و خاطره دوست داشتنی سواریش تا ابد در ذهن من خواهد موند.

شیدا هم که یک عشق واقعیه . اسبی ست که زندگی من را بطور عجیبی تحت تاثیر خود قرار داده و اگر براش ننویسم انگار یه چیزی کم دارم،و میشه گفت بهش معتاد شدم!

با آویشن من برای اولین بار حرکات جدیدی را در سواری تجربه کردم و نوعی طراوت و تازگی در سواری برای من به ارمغان آورد که تا قبل از اون دچار این حس نشده بودم.

اولین بار حرکت چهارنعل رو_ که بسیار شورانگیز و جالب بود واسم_با سوزان یاد گرفتم و در تصور من ،عشق در لابه لای یالهای این اسب و رنگ نیله(که من خیلی دوست دارم) موج میزد.

سبلان هم بخاطر اینکه اسب پرش بوده قبلا و من اصولا پرش از روی مانع رو به" پرواز اسب ها" تعبیر میکنم،نا خودآگاه تصویری از قله و کوه در ذهنم ایجاد میشه و شباهت اسم این اسب با قله سبلان هم دلیل دیگری برای این حسن تصادف،و بکار بردن عبارت فتح کردن است.

کندر یا کندور(دقیقا یادم نیست) اسم اسب کرنگیست که تابستان امسال در صفاییه سوارش شدم و بخاطر اینکه سنش بالا بود بسیار آرام بود و از آرامش اون،من هم انگار ریلکس تر میشدم در حین سواری.سوگند خوردن به ارامش کندور هم،برای این عنوان کردم چون آرامش این اسب یک امر بسیار بدیهی بود و شاید هر کس به سادگی میتونست تشخیص بده.

طلا هم که خودتون بهتر میدونید،همون اسبی که یه روز بجای آویشن میخواستم سوارش بشم و خیلی هم پرخون بود و باهوش!کاملا فهمید من میترسم از اینکه تجربه سواری باهاش رو ندارم و مبتدی ام ، سواری نمیداد نزدیک بود میل کنه!!! اما این هوش و ذکاوتش با ارزش بود و طلا رو معمولا برای بیان ارزش یک عمل،حرف و ... بیان میکنند.


و در آخر روزهای اسبی وقتی با این خصوصیات بیان شوند و در کنار هم قرار بگیرند،واقعا باید قابی از طلا گرفتشان.


باز هم اگر جای ابهامی بود بفرمایید.
 

an1547908

Member
زمان همچنان میگذرد
و روزهایمان را بی آنکه ببینیم از دست میدهیم

گاهی.
و صندوقچه ها را نمی گشاییم،
تا از گذشته ها احوالی بپرسیم
و یادمان بیفتد دیروزمان را.

آماتورهایی که دگرگون میشوند
و اکنون کسی را تحویل نمیگیرند!
و تن به فراموشی ریشه های اسبی شان داده اند!
چه دردناک
...


ببخشید اشتباهی قرار گرفته بود منظورمن شعربالای شما بودحالا اگه زحمتی نیست معنیش رولطف کنید
 
زمان همچنان میگذرد
و روزهایمان را بی آنکه ببینیم از دست میدهیم
گاهی.
و صندوقچه ها را نمی گشاییم،
تا از گذشته ها احوالی بپرسیم
و یادمان بیفتد دیروزمان را.

آماتورهایی که دگرگون میشوند
و اکنون کسی را تحویل نمیگیرند!
و تن به فراموشی ریشه های اسبی شان داده اند!
چه دردناک
...


ببخشید اشتباهی قرار گرفته بود منظورمن شعربالای شما بودحالا اگه زحمتی نیست معنیش رولطف کنید

لطفا دفعه بعد شعر مورد سوال را با نقل قول بفرمایید.
به نظرم این شعرم بسیار واضحه معنیش.و من دقیقا نمیدونم منظورتون قسمت خاصی از شعر هستش یا در کل مفهومش رو متوجه نشدید.با این وجود توضیح مختصری عرض میکنم.

منظور کلی شعر،یادآوری و تلنگر به کسانی ست که متوجه گذر زمان نیستند و از خاطرات گذشته و بعضا دوستان قدیمی یادی نمیکنند،و با این فراموشی در واقع روزهای قشنگ زندگی را _که میتوانند مثل قبل،به همراه دوستان قدیمی،بگذرانند و دوران خوش قبل را تکرار کنند،_از دست میدهند.
دگرگونی افراد نیز امر تازه و غیر قابل درکی نیست!با گذشت زمان خیلی از افراد از یاد میبرند که از کجا و چگونه و توسط چه شخص یا شرایطی به موقعیتی که اکنون در آن قرار دارند رسیده اند و این بسیار دردناک است برای دنیای انسانها.
 
دیروز
در بادبرفها،
آرزویی از ذهنم خطور کرد:
ایکاش روزهای سیاه دوری ات همچون دانه های سپید برفی
که با شتاب میگذرند،
میرفتند
و پشت سرشان را هم نگاه نمیکردند.
بد نیست گاهی ستاره ها
آروزهای روزانه ام را مرور کنند
و بخندند!!!
و هر صبح
فرشته ها از ماجرای عشق اسبی ام حیرت کنند!!!!
 
درست در لحظه ای که بی تابی ام فواره میزند
در خشتهای فرسوده ی خاطرات
چیزی شبیه معجزه می یابم
که هم آرام بخش است و هم مهیج!:
درخشان ترین شیهه ها را،
که با گذشت قرن های متمادی
هنوز هم یارای افروختن چراغ یادت را در قلبها،
خواهند داشت.


من افتخار میکنم
به تو و شیهه هایت،
شیدا همیشه افتخار آفرین است
 
آخرین ویرایش:
قدری به خورشید نگاه کردم
و قدری به یالهایت،
تصمیم گرفتم اشعه ها را محصور نبینم
در تابش خورشید در آسمان،
گاه در زمین هم میشود خورشید را پیدا کرد
...
 
از پرچین نگاهم چون برق میگذری
و چه خوب که خاطره هایت را به عاریت میگیرم،
اگر با سرعت نور هم رد شوی
صدای قدمهایت ماندنی ست
...
 
همیشه راهی برای بهتر شدن هست
خودت را گسترش بده
و بیاندیش
افق طلایی فردا،
همیشه خط بطلانی ست بر نا امیدی
و اینکه میشود با جیب خالی هم زندگی کرد!
حتی اگر چند روزی دیرتر پولهایت را بشمری.
اسب ها هم برای دیدن مانژ صبورند
باکس ها دائمی نیستند
...
 
یک روز را با اسب ها سپری میکنی
و شب را با خوابهای اسبی
و صبح برای دیدار بعدی خودت را حاضر میکنی!
زمانه دست از سر لیلی و مجنونها بر نمیدارد...!!!
 
تا پنجره را می گشایم
دست نوازشگر احساست را صمیمانه پذیرا میشوم،
و مسافتها چه ناتوانند در جدایی من و تو.
و باز عشق به یال افشانی ات،
در چشمانم جوانه میزند
ایکاش همه ی دنیا مانژ بود...
 
آخرین ویرایش:
همچنان خاطره چین سفره ی دلم باش
و خودت را برای دوران طلایی سفر آماده کن
دور نیست لحظه ای که چون رزهای باغچه به وجد می آیی
و شاید با شیهه،
شاید با گاز،
نفسم را تازه کنی!
 
آخرین ویرایش:
اگر این کتابها،
چشمانم را از من نگیرند(!)
گره ی کوری خواهم زد،
نگاهم را با نگاهت
که بشریت را با آن به تحیر بکشانم
و درماندگی انسانها را،
در تفسیر عشق اسبی ام اثبات کنم.
بنشین به انتظار
و دلت را به فردای روشنمان پیوند بزن
...
 
آخرین ویرایش:
انگار رنگ ها را فراموش میکنم
وقتی به دل تو میرسم
آه که چه بی رنگ
و خدا میداند رنگ از رخسارم میپرد
هر لحظه نجابتت را مرور میکنم
که زین را عاشقانه به دوش میکشی
در جهانی که انسانها،
برای به دوش کشیدن عشق،
پا پس میکشند
نظرت چیست اگر معلم شوی؟!
حتی یک معلم بد!!!
 
چیدمان اتاقم چند روزیست به هم خورده،
و کلاغها انگار میخواهند چشمانم را در بیاورند،
از بس ونگ میزنند!
به آشفتگی ام می ارزد
اگر نیمروزت را با من سپری میکردی
شاید میان کتابهایم
یورتمه ات را به هر سختی میرفتی!
لذت زندگی به همین غیرمترقبه بودنهاست!!!
 
مثلا کنکور دارم
و شب باید زود بخوابم،
وه چه خیال خامی!
دلبری هایت همه چیز را از من خواهد گرفت
اندیشه هایم و خوابهایم که چیزی نیست!!!
قول میدهم ،
اگر از یورتمه ی لذت بخشت سوالی بیاید
بهترین گزینه را انتخاب کنم!!!
 
ارزشهای بزرگ همیشه نصیب دلهای بزرگ میشود
و تو که معنویت را به ارث برده ای
دریا دلی.
حتی اگر اسب باشی
...
 

سنا

Active member
مثلا کنکور دارم
و شب باید زود بخوابم،
وه چه خیال خامی!
دلبری هایت همه چیز را از من خواهد گرفت
اندیشه هایم و خوابهایم که چیزی نیست!!!
قول میدهم ،
اگر از یورتمه ی لذت بخشت سوالی بیاید
بهترین گزینه را انتخاب کنم!!!
موافقم :tonguesmiley::dodgy::blushsmiley:
 
یک شب گونه هایم را اشکها میسوزانند
و تب استخوانهایم را خاکستر میکند
از وقتی شاعر شدم زندگی را آموختم
با درد بی درکیتان چه میشود کرد؟؟؟
وقتی انسانها هزار بار از اسبها کمتر میشوند
برای جوامع انسانی تاسف میخورم
...
 

سنا

Active member
انگار رنگ ها را فراموش میکنم
وقتی به دل تو میرسم
آه که چه بی رنگ
و خدا میداند رنگ از رخسارم میپرد
هر لحظه نجابتت را مرور میکنم
که زین را عاشقانه به دوش میکشی
در جهانی که انسانها،
برای به دوش کشیدن عشق،
پا پس میکشند
نظرت چیست اگر معلم شوی؟!
حتی یک معلم بد!!!
خيلي اينو دوست ميدارم
خيلي قشنگه :rolleyessmileyanim::smilingsmiley: