همانا که آمد شما را خبر
که ما را چه آمد ز اختر به سر!!
ازین "مارخوار" اهرمن چهرگان
ز "دانایی" و "شرم" بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و "نژاد"
همیداد خواهند گیتی بباد
بسی گنج و گوهر پراگنده شد
بسی سر به خاک اندر آگنده شد
ازین "زاغ ساران" بیآب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این به خواب
کزین تخت به پراگند رنگ و آب
چنان دید کز "تازیان "صد هزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به "اروند رود"
نماندی برین بوم بر تار و پود
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
هم آتش به مردی به آتشکده
شده تیره "نوروز و جشن سده"
کنون خواب راپاسخ آمد پدید
ز ما بخت ,گردن, بخواهد کشید
شود خوار هرکس که هست ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
بهر کشوری در ستمگاره ای
پدید آید و زشت پتیاره ای
از پهلوان ادب پارسی ... فردوسی.
شاهنامه ، پادشاهی یزد گرد ، بخش هشتم.