با عشق بخوانید...

به غمباره های عجین با شب
و به انعکاس طلایی ترین اشعه های خورشید در روزهای زمستانی سوگند
تقدیر اسبی تنها میراث اردیبهشت بود
و روزهایی که هنوز وامدار "شیدا"یند
و قلبی که هنوز تپنده مینامندش
...
 
و باز هم اتل متل کردنهای بینهایت یک اسب
و پایی که هرگز از دلم ورچیده نشد
انتهای شعرهای کودکی را گاهی میشود تغییر داد،
با این قدمهای محکم
بعید نیست در قلبم تمام فصول بهار باشد
 
آخرین ویرایش:
بارها گفته ام،
بارها شنیده اند،
بارها فریاد زده اید،
بارها و بارها تجربه کرده ایم ،
زندگی با تمام وسعتش، تنها به قدر، چرخش مردم چشمان آدمی است،
در گذر این دریچه تنگ
وگاهی
پهن و فراخ
چشمانم تنها تو را حس کرد،
ای بی ریا ترین دلیل احیای زمین.
و در آن هنگام، که تیر نگاهم با دیدگان بی گناهت به روی هم غلتید،
دستانم،نا خودآگاه
برای ستایش به پیشگاه ناب هستی،
بر سپهر بی همتایش گشوده شد.
 
لبالب شیهه سر بر میکشد از دفتر من
قدم ها میسپارد تا افق خاکستر من

مرا غم نیست تا وقتیکه شیداست
در این گردونه اسب دلبر من!!!
 
وقتی در انتظار شعری جدید میمانی
و روزهای برفی سپید،همچون شعر من را
تداعی میکنی
در این اندیشه باش :
که قدمها رو به پایان اند
و اسب ها همیشه نمی تازند...
 
باز هم من در تلاطم
خسته از چشم انتظاری

میکشانی ذهن را تا
یاد ایام سواری

...
 
زنده بر گردونه عشق
میرود روحم به پرواز

اسب ها در این مسیرند
دلبر و همراه و همراز

...
 
وقتی که میرفتم
دلم را در باکست جا گذاشتم!
و تو آنچنان امانتداری میکنی
که حیفم می آید آن را پس بگیرم،
در واقع
نزد تو محفوظ تر است!!!
 
بس که شوریده ست همچون یالهای تو
خاطرم از خاطرات گرم دیروزت،
سردی این عشق را هرگز
تا ابد
باور نخواهم داشت
...