با عشق بخوانید...

به بی مهری ها عادت کرده ام
...
و نه این ادکلن های متفاوتی که بی تفاوت میگذرند،
نه مصائب زمین،
نه شیهه های تلخ زمان،
هیچ یک مرا از جا نمیکنند...
به پرپر نشدن گل سرخ ایمان بیاورید
 
جاذب رنگین کمان، پر ازسیاهی چشمان توست
ولطافت مخمل طبیعت
همواره از برق تن تو.........
سختی رعد روزهای حیات
ابهتی از قدرت توست
ومروارید رئوف آبی دریا
از ملتمس نگاه معصوم تو......
 
وقتی شمشیرها از رو بسته میشوند
خیال انسانها راحت میشود،
و خوبیش این است که خنجری از پشت نخواهی خورد!!!
اسب ها هم سوار یکرنگ را بیشتر دوست میدارند...!!!
 
وقتی شمشیرها از رو بسته میشوند
خیال انسانها راحت میشود،
و خوبیش این است که خنجری از پشت نخواهی خورد!!!
اسب ها هم سوار یکرنگ را بیشتر دوست میدارند...!!!
اگر شمشیرها را ز رو ببندند
زخم شمشیر نخواهی خورد
لیکن،
دلها را نمی توان بستن
احساس را نمی توان قفل کردن
دردناک ترین زخمها
آنست که با تیغ برنده قلبها
نشان جاویدان، به روی احساست حک می کنند.
 
وقتی شمشیرها از رو بسته میشوند
خیال انسانها راحت میشود،
و خوبیش این است که خنجری از پشت نخواهی خورد!!!
اسب ها هم سوار یکرنگ را بیشتر دوست میدارند...!!!


اگر شمشیرها را ز رو ببندند
زخم شمشیر نخواهی خورد
لیکن،
دلها را نمی توان بستن
احساس را نمی توان قفل کردن
دردناک ترین زخمها
آنست که با تیغ برنده قلبها
نشان جاویدان، به روی احساست حک می کنند
و این موجود ناب هستی
با دورنگی آدمیت
زمانهای بسیار دور است
که،آشناست.
 
دیشب از فورانت بیخوابی گرفتم
و روزهایم همچنان در تب یورتمه میسوزند
و این در حالیست که در اوج یک یورتمه نیز گونه های تبدارم گل می اندازند!!!

بی تو دلتنگ
با تو دلتنگ
حکایت غریبی ست...
 

مرضیه

Member
فکر میکنم منظور فوران ات بوده...
جدا نوشتم که صحیح خوانده بشه.
نفس جان اگر اشتباه میکنم بفرمایید.
 
توضیح بیشتر
فورانت ؟& بی خوابی؟
به تفسیر بنده،البته بااجازه ی نفس عزیز،فورانت(فوران تو) می تونه دو جور تفسیر شه،1-جنب وجوش زیاد اسب که در لحظاتی فوران می کنه و از شور وهیجان اون،انسان به وجدواشتیاق میاد وحتی بیخوابی به سرش می زنه 2-بی تابی و درد ورنجی که گاهی اسب متحمل می شه و اون باعث ناراحتی وعذاب آدمی شده وباز هم از غم او به بیخوابی روی میاره.
البته در پایان شعر هم اشاره شده که در هر2حالت، آدم عاشق و شیفته ی این مخلوق خداوند هست.
نفس عزیز اگر تفسیرم اشتباه بود حتما بگو.
 
توضیح بیشتر
فورانت ؟& بی خوابی؟

منظورم فوران ات(فوران ات=فوران تو. که ضمیر به دلتنگی برای سواری و یورتمه برمیگردد.) بود،ببخشید اگر جدا ننوشتم و مفهوم نرسید.
و اشاره به فوران دلتنگیم برای سواری و یورتمه بود_فوران اشتیاق زایدالوصفم برای یک یورتمه ی دیگر_که موجب بیخوابیم شده بود.در واقع انسانها اکثرا وقتی در آرزوی رسیدن به مقصودی هستند دچار این حس(که گاه با بیخوابی،گاهی با علائم دیگر بروز میکند) میشوند.کما اینکه در ادامه نیز به یورتمه و دلتنگی اشاره کردم و گمان میکردم ادامه شعرم توضیح مناسبی برای این قسمت(دیشب از فورانت بیخوابی گرفتم) باشد.
امیدوارم رفع ابهام شده باشد.و بسیار متشکرم از توجهتان.
مستدام باشید.
 
به تفسیر بنده،البته بااجازه ی نفس عزیز،فورانت(فوران تو) می تونه دو جور تفسیر شه،1-جنب وجوش زیاد اسب که در لحظاتی فوران می کنه و از شور وهیجان اون،انسان به وجدواشتیاق میاد وحتی بیخوابی به سرش می زنه 2-بی تابی و درد ورنجی که گاهی اسب متحمل می شه و اون باعث ناراحتی وعذاب آدمی شده وباز هم از غم او به بیخوابی روی میاره.
البته در پایان شعر هم اشاره شده که در هر2حالت، آدم عاشق و شیفته ی این مخلوق خداوند هست.
نفس عزیز اگر تفسیرم اشتباه بود حتما بگو.


فروغ خانوم،دوست عزیزم
بسیار ممنونم که لطف کردید و نظرتون رو بیان کردید و این قابل تقدیره.
تفسیر هر کس نتیجه برداشت شخصی اون فرد هستش و بنده در تمام اشعارم این افتخار رو دارم که دوستان رو برای برداشتهای زیباشون ازاد بگذارم.با این حال اگر کسی سوالی داشت در خدمتم برای بیان دیدگاه خودم،مثل همین سوال محمدرضای عزیز.

شاداب و سربلند...
 
آسیمه سر خیره میشدم به قدمهای تو
در اثنای شیهه هایی سوزناک،
و هرگز نمیدانستم،
تعبیر دلشوره ی آن روزمان،امروز بی هم است...
 
بادگیرهایی میبینم،
که باد نخوت را نمیتوانند از آدمیان بگیرند
و چقدر حیف!

ما انسانها،
رسم تواضع را ایکاش از اسب ها می آموختیم;
وقتی بی هیچ انتظاری سواری میدهند
و این در حالیست که ما،
همیشه متوقع بوده ایم.

و من در تلاقی نگاههای نیمه تمامم با اسب ها
به حقیقت احساسشان رسیده ام
...
 
آخرین ویرایش:
شب و
شعر و
غم و
من و
دل
...
***

قانونیست که:
دلهای غم پرست را با نشاط سر و سری نیست
آنگونه که ادعای خورشید را در شب نمیپذیرند.
و همانطور که
تاختن بر سادگی های گل سرخ را از جانب تیغ های اطراف
ناگزیر میبینم.
آری
هرگز گریزی نیست
و این قصه سر دراز دارد!
***

القصه،
نازپرورده ی دستهای آسمانی فرشته را
با نقابزنهای نانجیب صحبتی نیست،
و چه خوب که اسبها در نجابت به بعضی آدمها نرفته اند(!):
"نجیب ،زاده میشوند و نجیب میمیرند
و نمیتوان به رفتارشان خرده گرفت"
و چه بد که گاهی انسانها از اسبها هم کمترند
بیشتر از اسبها باید به فکر اصلاح نژاد انسانها بود!!!

و این در حالیست
که در لابه لای ستودنهای بیشمارم برای اسبها،
همیشه حرف از تفاوتیست عظیم،
آنچه بیداد میکند محرومیت آدمیان از آن،
و آن:
اسرار عشق است،
که اسبها خوب میدانند
و اگر نمیدانستند
هرگز "اسب دوستان" متولد نمیشدند!!!
 
آخرین ویرایش:
سحرگاهان
یاد می آورم روزهای گرم تابستانی ات را
ای سوزان ترین عشق زمینی،

شیهه های مداومت را
آتشفشان جاذبه های تمام نشدنی،

سخاوت بی حدت را در همراهی صادقانه ات
یکرنگ ترین دلبر دنیا،

و مهربانی بی غل و غش تو را
شیداترین موجود دلنشین،

و ماندگارترین اسب با وفا در نقطه های دور احساسم!!!!!!!
"شیدا"ی عزیز
 
به قدم قدم از زندگی ات که مینگرم
سلولهایم را میبینم که با خاکهای مانژ زیر و رو میشوند
و چه همراهی دل انگیزی