با عشق بخوانید...

حیف از نگاه نافذت ای عشق آتشین
تا شب به خاکهای یخی خیره ای مدام

با نعلهای تو در پهنه ی دلم
خوشبختیم عجیب روانه ست، گام گام
 
وقتی چراغهای چشم دلت کور میشود
انگار تا ابد غریبه ای مامور میشود

تا برکند ز جا نفسی رنگ عشق را
آنجا که قلبها ز همه دور میشود

آنجا که اسبها دگر از پا فتاده اند
فریاد شیهه ها به دل گور میشود

روزی که رنگ عاطفه پیدا نمیشود
"خوبی"به سختی کنکور میشود!

از اسبها که نکردند یک ستم
کمتر مشو که عقل چه محظور میشود:

باور کند تو ز انسان نبرده ارث
وقتی که چشم دلت کور میشود
 
به سلسله یالهایت سپرده ام
عطر جانفزای عشقمان را امانتداری کنند،
در فضای دائمی باکس،
یا پهنای مانژ.
وای بر روزها اگر یادت را از من بگیرند
...
 
وقتی گوشهایم تا ابد وامدار صدای قدمهایت باشند،
دیگر بدیهی ست
اگر به موسیقی تکراری دست و پایت معتاد شده باشم
...
 

fadi

New member
اوست آنکه بیافرید بر اسب یال و دم او سپس بر او نصب/ بنهاد غرور در سرشتش بگذاشت یکی زیب و ابرش /از بخشش و لطف کردگاری بگذاشت در او بردباری/الوان یکی سفید و زیبا پوشاند به تنش پوست چو دیبا / از عالم غیب داد به آدم پس گفت برایت هدیه دادم / از اوست هر آنچه نعمت من بر چهره اوست رحمت من/ بگذشت زمان از پس از آن نگذشت زمان به کام اسبان / از خاطره می برد گهگاهی کین هدیه ای بود از خدایی / کم کم که ز علم دانشی برد از علت هدیه یاد می برد / از اسب نماند به یادگاری آن کار که کرده بود به یاری / آمد پس از اسب سیل ماشین پاک شد رخ اسب از نقاشین ...
این شعر ادامه دارد اما به دلیل وقت کم بقیه بعدا
تقدیم به اسب دوستان :smilingsmiley:
 
اوست آنکه بیافرید بر اسب/ یال و دم او سپس بر او نصب
بنهاد غرور در سرشتش/ بگذاشت یکی زیب و ابرش
از بخشش و لطف کردگاری /بگذاشت در او بردباری
الوان یکی سفید و زیبا/ پوشاند به تنش پوست چو دیبا
از عالم غیب داد به آدم/ پس گفت برایت هدیه دادم
از اوست هر آنچه نعمت من/ بر چهره اوست رحمت من
بگذشت زمان از پس از آن/ نگذشت زمان به کام اسبان
از خاطره می برد گهگاهی/ کین هدیه ای بود از خدایی
کم کم که ز علم دانشی برد/ از علت هدیه یاد می برد
از اسب نماند به یادگاری/ آن کار که کرده بود به یاری
آمد پس از اسب سیل ماشین/ پاک شد رخ اسب از نقاشین ...
این شعر ادامه دارد اما به دلیل وقت کم بقیه بعدا
تقدیم به اسب دوستان :smilingsmiley:

ممنون جناب fadi
اگر ابیات شعرتون رو بصورت بالا،نزولی مرتب بفرمایید در روانخوانی آن تاثیر بیشتری خواهد داشت.البته پوزش میطلبم از تغییری که دادم.پیشنهاد میکنم اگر مایلید ادامه شعر را به همین صورت بگذارید.

سعی کنید قافیه و ردیف را بیشتر رعایت کنید جهت هناهنگی و زیبایی بیشتر و نیز در رساندن معنی شعر از واژه هایی ملموس استفاده کنید که درک شعر برای مستمع آسان تر باشد.
اگر ممکنه در مورد منظور بیت آخر توضیح بفرمایید،متوجه نشدم...
 
آخرین ویرایش:
چشمهایت را ببند
و با قلبت تصمیم بگیر:
مانعی به این بلندی را حیف نیست از دست بدهیم؟!!!
 

fadi

New member
ادامه شعر :
تا اینکه بیامد به دنیا / شخصی که نمی پذیرفت جفا
از خاطره اسب بپویید / از علت خلقتش بجویید
دید هرچه کنند هیچ گوید / از محنت خلق شکوه نگوید
آموخت از او بردباری / این علت خلقت است آری ...


دارم رو بقیه شعر کار می کنم ! در مورد بیتی که سوال کردید :
منظور از این است که با ماشینی و صنعتی شدن کم کم حضور مفید اسبها و خدمتشان نادیده گرفته شد و استفاده از آنها کم رنگ شد . این بیت بیشتر به دلیل در خطر انقراض قرار گرفتن برخی از نژاد ها به ذهنم خطور کرد.
منظور از شخص در بیت هر انسانی است که برای اسب ها ارزش قائل است .
خب کلاس ادبیات تمام شد!!!:smilingsmiley:
 
ادامه شعر :
تا اینکه بیامد به دنیا / شخصی که نمی پذیرفت جفا
از خاطره اسب بپویید / از علت خلقتش بجویید
دید هرچه کنند هیچ گوید / از محنت خلق شکوه نگوید
آموخت از او بردباری / این علت خلقت است آری ...

نفس خانوم گفتن شعراتون رو چه جوری بنویسین. روبرو هم ننویسیم بیتارو، به صورت ستونی بنویسین لطفا. در ضمن مرسی‌ از شعر
 

Soheil Sanati

Active member
اين شعر را من و اقاي اصفهاني و اقاي دربهانيها در زيبايي كردان گفتيم................................
من پرش ميكنم و تك مانع را رد ميكنم...........اه عجب تك مانعي واي عجب ديوانه اي........
در فلك ديدم كه غلمان ميزند تك مانعي........حوريان جفتك زنند ليكن ندارند چارهاي........
مست شد بلبل از اين تك مانع هاي بي نظير........انقدر چه چه بزد اخر فتاد از شاخه اي........
اه عجب تك مانعي واي عجب ديوانه اي
 
همیشه تو در قلب مانژ دیدنی نیستی،
گاهی
نگاههای تماشاچیان به سوی تو
برایم دیدنی تر است!!!
 
اولین روز برفی ام بود،
که هنوز تو را میستودم،
در تار و پود احساسم.

و هرگز ملول نخواهم شد
حتی اگر جاده ها به سویت بسته باشند
و سقف آرزوهایم قندیل ببندد
و شیهه ای را به تازگی نشنیده باشم.

حتی اگر
برف ببارد...
 
از شبی که تو را دیدم
و نشناختم(!)
دلتنگیهایم فوق العاده قد کشیده اند.
و چه با وقار و بزرگ شده بودی
آرزو میکردم سواری ات را پیشنهاد بدهی!!!
گر چه برای حرف زدن تنها نبودیم
و حیف...
 
هیچ گاه با هم پرش کار نکردیم
ولی تو خوب با قلبم کار کردی!
و ایمان داری
به پرواز از روی موانع.

پیروزیت حتمی ست...
 
زمان همچنان میگذرد
و روزهایمان را بی آنکه ببینیم از دست میدهیم
گاهی.
و صندوقچه ها را نمی گشاییم،
تا از گذشته ها احوالی بپرسیم
و یادمان بیفتد دیروزمان را.

آماتورهایی که دگرگون میشوند
و اکنون کسی را تحویل نمیگیرند!
و تن به فراموشی ریشه های اسبی شان داده اند!
چه دردناک
...
 
دست نقره افشان شهابی
روی باورهایت خط میکشد
وقتی برای یک اسب آرزوهای زیبایی در سر داری
و آخر این خط روح تو را به اوج خواهد برد

حال آنکه به سادگی
میشود با تازیانه ای بر تن اسبی نجیب
خط بطلانی بر خواب آرام شبانه ات کشید

انسان ها همیشه مختارند
 
میشود درک کرد
عجیب شیهه های سرشار از غرورت را.
من هم اگر "شیدا" بودم
به کمتر از هیبتی اینچنین،
قانع نمیشدم!
 
وقتی که دست تمنای یک نگاه
از پشت درب بسته یک باکس دیده ام
پیشانی عجین شده ام را به این سکوت
ساییده ام به تلخی دیواره ی زمان.

وانگه دلم برای تو یک آرزو فقط،
از انتهای قلب پر از عشق و شور کرد
:
درها برای عشق "نفس" بی درنگ،باز،
دلها برای اسب،سراسر "نفس "شوید
...
 
گاه میشود
ستاره ای را دوست داشت
و به شیدایی معتاد شد
و با طراوت بی نظیر آویشن،
با عشقی سوزان،
سبلان را فتح کرد.
و به آرامش کندور سوگند خورد
که میشود روزهای اسبی را
قابی طلا گرفت
...