اوست آنکه بیافرید بر اسب/ یال و دم او سپس بر او نصب
بنهاد غرور در سرشتش/ بگذاشت یکی زیب و ابرش
از بخشش و لطف کردگاری /بگذاشت در او بردباری
الوان یکی سفید و زیبا/ پوشاند به تنش پوست چو دیبا
از عالم غیب داد به آدم/ پس گفت برایت هدیه دادم
از اوست هر آنچه نعمت من/ بر چهره اوست رحمت من
بگذشت زمان از پس از آن/ نگذشت زمان به کام اسبان
از خاطره می برد گهگاهی/ کین هدیه ای بود از خدایی
کم کم که ز علم دانشی برد/ از علت هدیه یاد می برد
از اسب نماند به یادگاری/ آن کار که کرده بود به یاری
آمد پس از اسب سیل ماشین/ پاک شد رخ اسب از نقاشین ...
این شعر ادامه دارد اما به دلیل وقت کم بقیه بعدا
تقدیم به اسب دوستان :smilingsmiley:
ادامه شعر :
تا اینکه بیامد به دنیا / شخصی که نمی پذیرفت جفا
از خاطره اسب بپویید / از علت خلقتش بجویید
دید هرچه کنند هیچ گوید / از محنت خلق شکوه نگوید
آموخت از او بردباری / این علت خلقت است آری ...